چرا شاه نتوانست؟

۲۶ مهر ۱۳۹۷

علی مزروعی
سئوال این است چرا رژیم پهلوی نتوانست انقلاب و سقوط خود را پیش بینی کند؟ یا بگونه دیگرچرا شاه نتوانست جلوی انقلاب و سقوط خود را بگیرد؟
دراینکه رژیم پهلوی همه امکانات مالی و فیزیکی و تبلیغاتی و بخش غالب نیروی انسانی کشور (اعم از سخت افزاری و نرم افزاری) را دراختیار داشت، شکی نیست، و دراینکه رژیم با تکیه بر درآمد نفت به ویژه پس از افزایش قیمت آن از سال ۱۳۵٠ به بعد توانسته بود یک ارتش و نیروی نظامی مدرن و سرکوبگر و یک سازمان امنیت قوی و رعب انگیز و یک نظام اداری بوروکراتیک فراهم آورد و تا حدودی روند توسعه اقتصادی کشوررا جهت دهد، کمتر تردید نمی توان کرد، و دراینکه رژیم روابط تنگاتنگ و نزدیکی با کشورهای قدرتمند غربی داشت و از همه امکانات اطلاعاتی و امنیتی و نظامی آنها برای تثبیت و بقایش استفاده می کرد، و این کشورها نیز در پی حفظ این ” ژاندارم منطقه ” بودند هم هیچگونه شکی نمی توان داشت، پس چرا این رژیم که در سال ۱۳۵٠ با تبختر جشن های پرهزینه ۲۵٠٠ ساله شاهنشاهی را براه انداخت، و در پی آن شعار رسیدن ایران به دروازه های تمدن بزرگ را مطرح کرد، و با صرف هزینه کلان از درآمد نفت در پی تبدیل شدن به برترین قدرت نظامی منطقه برآمد، و با همین اعتماد به نفس و جاه طلبی بود که به مناسبت پنجاهمین سال سلطنت پهلوی پدر و پسر مبداء تاریخ رسمی کشور را از هجری شمسی به تاریخ شاهنشاهی تبدیل کرد، نتوانست انقلاب مردم و سقوط خود را، آنهم در کمتر از سه سال در پی این تغییر تاریخ پیش بینی کند؟
برای پاسخگویی به این سئوال البته به تفصیل و ریز باید تمام تاریخ دوره پهلوی را مرور کرد تا بتوان جواب یافت و اینکارقطعاً از توان و حوصله این مقال و نویسنده خارج است اما بنطرم برای افراد کم حوصله ای همچون نویسنده خواندن یک بار ” یادداشت های علم ” براحتی می تواند پاسخگوی این سئوال باشد، و اینکه چگونه حاکمیت مطلقه استبدادی و فردی می تواند ویرانگر خود باشد ؟
شاه که در نقطه کانونی اداره کشور نشسته بود و سرنخ همه امور بدو باز می گشت و همه اطلاعات امنیتی و نظامی و اقتصادی و اداری در اختیار او قرار می گرفت خود را دانای کل می دانست و به نظرهرکس غیرخود، حتی نزدیکترین کارگزارانش مثل عَلَم توجه چندانی نداشت و به نظرات کارشناسی کارشناسان کمترین وقعی نمی نهاد. اینگونه بود که او مسیر اداره کشوررا بی اشکال در راه رسیدن به تمدن بزرگ می دید و از اینکه افرادی هستند که از عملکرد رژیم انتقاد یا با آن مخالفت می کردد تعجب می نمود؟ و نمی توانست دلیلی براین انتقاد و مخالفت بیابد. نگاهش به موضوع از قلم وزیر دربارش علم اینگونه بوده است: “فرمودند؛ مسئله تروریست ها البته یک مسئله خارجی است و الا چطور ممکن است عملیات و تبلیغات آنها در همه ساعات و همه روزه و همه ماه در یک ساعت معین به این صورت هماهنگ در همه دنیا علیه ماباشد؟ عرض کردم؛ همین طور است که می فرمائید و من اخیرا می بینم که بخصوص در مورد عدم آزادی در ایران و دادگاههای نظامی و عدم آزادی زندانیان سیاسی در تعیین وکیل خودشان، مرتبا وسیله وسائل تبلیغاتی دسته جمعی آنها تحریک و گفتگو می شود. فرمودند؛ ما هم که تکذیب می کنیم، ولی فائده ندارد، مثلا می گویند ۱۲٠ هزار زندانی سیاسی داریم. ما سه هزار زندانی ( سیاسی و غیر سیاسی ) هم نداریم. عرض کردم، دستگاه تبلیغات ما درست کار نمی کند، بعلاوه در یک کشور مقتدری مثل ایران اعلیحضرت همایونی، ما چه اصراری داریم که مثلا محاکمات علنی نکنیم یا برای متهم سیاسی وکیل تسخیری بگیریم؟ بگذارید محاکمات علنی و مدافعه هم آزاد باشد. فرمودند؛ آخر دادگاه نظامی است. عرض کردم، دادگاه نظامی لازم نیست مخفی باشد. از این مقوله زیاد جسارت کردم .”( یادداشت های علم، انتشارات مازیار، جلد ششم، ص ۱۳۲ بتاریخ ۱٠/۳/۱۳۵۵)
جالب آنکه یکروز پس از این تاریخ علم نوشته است :” ضمن کارهای جاری و کارهای دانشگاهها که عرض می کردم، یک دفعه فرمودند؛ یک گروهبان وظیفه که در یک هنگ خارج از مرکز خدمت می کند، گفته است چرا ما باید اسم این مردمان شجاع را تروریست بگذاریم؟ اگر اینها نبودند دولت خون مردم را می مکید. از این آقا پسر باید پرسید، اینکه از گهواره تا گور، دولت به شما خدمت و سرویس اجتماعی می دهد؟ خون مکیدن است؟ من کار به عمل تروریست ها ندارم که خود آدم کشتن را چه امتیازی می توان نامید؟ عرض کردم، همان طور که پریروز در گروه اندیشمندان فرمودید، این بچه ها با خواندن یک کتاب یا گوش دادن به یک آدم بدخواه دگرگون می شوند. اشکالی ندارد و شاهنشاه اعتنا نفرمایید. البته چون در ارتش است، شاید قوانین انضباطی شدیدی باید در باره ی او اجرا شود، ولی به قول فوشه یا تالیران که خاطرم نیست کدام یکی است، غر زدن از حقوق مسلم مردم است، چه باید کرد؟ بالاخره هرکسی، هرناراحتی از هرجا دارد، فوری با عینک سیاه به همه چیز نگاه می کند. فرمودند؛ آز آن خوشمزه تر، روزنامه های تایمز و گاردین، رژیم ما را رژیمی خفقان آور ذکر کرده، همچنین برنامه فارسی بی‌.بی.سی گفته، ایران و عربستان سعودی رژیم های خفقان آوری هستند، نباید به آنها اسلحه فروخت. از این پدرسوخته ها باید پرسید که رژیم عراق و الجزائر و لیبی از لحاظ شما آزادی خواه هستند؟ حال من اهمیتی به این حرف ها نمی دهم، ولی تو سفیر انگلیس را احضار کن و بگو اگر روزنامه ها و رادیو و مجلس شما این طور عقیده در باره ی ما دارند، چطور می توانیم از شما اسلحه بخریم و امید وار باشیم که در آینده اسلحه ما پشتیبانی خواهد شد؟…عرض کردم، همچنان که پریروز هم عرض کردم، اتهام به وجود خفقان، به دلیل رفتاری است که می کنیم که به ظاهر چنین حسی را ایجاد می کند و این با قدرت فائقه و مطلقه که شاهنشاه دارید، لزومی ندارد. چرا محاکمات این پدر سگ ها باید سری باشد؟ چرا با خانواده ی خود نباید ملاقات داشته باشند؟ ما که نه ترسی و نه تزلزلی و نه حرف بی ربطی داریم. می گوئیم مخالفین رژیم و مخالفین آسایش مردم باید تعقیب شوند. سری نگهداشتن محاکمات عاملین مخالف چه معنی می دهد؟ شاهنشاه فکری کرد و دیگر چیزی نفرمودند.”(صص۱۳۵-۱۳۶)
از اینگونه فقرات در یادداشت های علم بطور قابل توجه می توان یافت اما فکر می کنم در همین حد برای دریافت نگاه شاه به مخالفان و اداره کشور کفایت می کند. شاه فکر می کرد در زیر سایه او و دولتش همه امور برمدار درست به پیش می رود چراکه هرجا پا می نهاد با استقبال انبوه جمعیت و تعریف و تمجید و شعارهای زنده باد شاه مواجه می شد ( که در همین یادداشتها بکرات توضیح داده شده ) و در این شرایط نمی باید منتقد و مخالفی وجود می داشت و از همین جا بود که نمی توانست وقوع انقلاب و سقوطش را پیش بینی کند. در واقع او خود حجاب خود شده و درحلقه قدرت زندانی شده بود و نمی توانست بیرون از خود راببیند. او با اتکای به درآمد افسانه ای نفت و نیروهای نظامی و امنیتی این توان را یافته بود که صدای هرمنتقد و مخالفی را خاموش کند، مخالفین را به زندان انداخته و برای زهرچشم گرفتن از مردم برخی از آنها را به بهانه تروریست بودن اعدام کند و در طی زمان خیالش راحت شده بود که دیگر جریان منتقد و مخالفی وجود ندارد، و از اینرو با نادیده گرفتن هرگونه منتقد و مخالف و مخالفتی با رژیم، با نگاهی کاملاً تحقیرآمیز به منتقدین و مخالفین نگاه می کرد و با زبانی بسی تحقیرآمیزتر از آنها سخن می گفت که دراین میان بخصوص می توان به نوع نگاه و تحقیرش نسبت به روحانیت که با واژه ” آخوندها ” از آنها نام می برد، اشاره کرد. به این جملات توجه کنید :” اصولا در دنیا بساط آخوند رو به اضمحلال است.”( ص۴۴ ) ” عرض کردم، مثلا چیزی که دیروز خیلی باعث تعجب من در دانشگاه پهلوی شد، مشاهده زیادی دختر چادر به سر بود. وقتی که غلام رئیس دانشگاه بودم، دختر چادر به سر را مسخره می کردیم، یک نفر هم برای نمونه پیدا نمی شد. یعنی آنرا برای خود یک تحقیر حساب می کردند و حالا ده ها دختر چادری حتی در سالن سخنرانی دیدم؛ ولی آنجا محلی نداشت که من در این باره صحبت بکنم. وبه هرحال شنیده ام که حتی بعضی دخترها با فرهنگ مهر رئیس دانشگاه دست نمی دهند که این کار حرام است. شاهنشاه خیلی تعجب فرمودند عصبانی شدند. عرض کردم؛ بیچاره فرهنگ مهر خودش زرتشتی است و بسیار آدم مرد خوبی است، ولی از ترس چماق تکفیر آخوندها بیشتر ازمسلمانان احتیاط می کند. فرمودند، دیگر آخوندی نیست. عرض کردم روحیه آخوندی هنوز هست و مارکسیت های اسلامی برای هوچی گری خیلی خوب از آن بهره برداری می کنند.”( صص۶۵-۶۶ )
شاه و به تبع او دستگاه و هیات حاکمه با همان اخلاق فرعونی و ندیدن و تحقیر منتقدین و مخالفین درنیافتند که سخن آن گروهبان وظیفه و وجود هرچند اندک زندانیان سیاسی و افرادی که به ترور مقامات حکومتی و مستشاران آمریکایی روی آورده بودند علائمی از یک جریان زیر پوستی نارضایتی و رشد یابنده مخالف به رهبری همان آخوندهایی بود که بساطشان رو به اضمحلال تصور می شد و اینکه اصلا دیگر آخوندی نیست! شاه چون نمی توانست غیر از خود را ببیند نمی توانست وقوع انقلاب و سقوط رژیم اش را پیش بینی کند، و اصولا این بیماری دامنگیر همه رژیم های استبدادی و دیکتاتوری است و از اینرو به رغم در اختیار داشتن و بکارگیری همه امکانات سخت افزاری و نرم افزاری نمی توانند جلوی انقلاب مردم و سقوط خود را بگیرند همانگونه که رژیم پهلوی نتوانست .
خوشمزه اینکه شاه با نادیده گرفتن و تحقیر منتقدان و مخالفان هرگز آنها را به برانداز بودن و…متهم نمی کرد درحالیکه عمده مخالفان رژیم شاه در پی براندازی آن بودند و بخشی از آنها نیزبرای تحقق براندازی به جنگ مسلحانه روی آورده بودند. تجربه رژیم های استبدادی و دیکتاتوری و بطور خاص رژیم پهلوی را می توان به داستان آن عقابی تمثیل کرد که در اوج پرواز و جاه طلبی و مستی قدرت ناگهان تیر انقلاب و جنبش بسویش روانه می شود و او را از اوج به زیر می کشد و عقاب آنگاه حیران و وامانده که چرا اینگونه سقوط کرد؟ و آنگاه اگر نیک به خود نظر کند پرخویش در آن تیر می بیند اما چه سود که دیگر دیر شده و کار از کار گذشته است؟
امّا و صدامّا در پایان این مقال و مخلص کلام اینکه آدمی در حیرت و تعجب می ماند از اینکه برخی مقامات کنونی حاکم درجمهوری اسلامی ایران، که خود درک و تجربه دوران شاه و مبارزه با آن رژیم را دارند، چگونه امروز در مسند قدرت همان روش و شیوه رژیم سابق را در برخورد با منتقدان و مخالفان و معترضان، که همگی مدعای اصلاح طلبی و نه براندازی دارند، در پیش گرفته اند؟ این درس تاریخ و تجربه نه چندان دور ماست که اینگونه عملکرد رژیم سابق باعث براندازی و اسباب سقوط اش شد و نه عملکرد منتقدان و مخالفان، و آن رژیم اگر صدای مخالفان و نقد هایشان را اگر می شنید و به اصلاحات لازم تن می داد، راه براندازی و سقوط را بروی نظام مستقر می بست، و این است پاسخ اینکه « چرا شاه نتوانست؟ »
امتداد