عواقب تاریخی سرکوب اراده ملی: درسی از افول ستاره سرخ بر فراز اروپا

۴ اسفند ۱۳۹۱

محمود صدری
حصر افراد و سرکوب اجتماعات تنها برای چند صباحی برای حاکمان کارساز است

راه‌های طی شده ۳۸
عواقب تاریخی سرکوب اراده ملی: درسی از افول ستاره سرخ بر فراز اروپا
***

حصر افراد و سرکوب اجتماعات تنها برای چند صباحی برای حاکمان کار ساز است؛ و شاهد مثالی آموزنده تر از سرنوشت اروپای شرقی و مرکزی در توضیح این امر نمی یابیم.

در پی جنگ جهانی دوم، مارکسیست‌ها و استالینیست‌های احزاب کمونیست محلی که تصور می کردند با انتخابات آزاد بر سر کار خواهند آمد با این واقعیت تلخ مواجه شدند که در چارچوب قواعد دموکراتیک در اقلیت محض قرار دارند. در انتخابات نوامبر ۱۹۴۵ مجارستان تنها ۱۷% آرا را بدست آوردند و در انتخابات ژانویه ۱۹۴۷ چنان شکست مفتضحانه‌ای از "حزب روستائیان" لهستان (برهبری قهرمانان جنگ آزادیبخش لهستان) خوردند که ناچار شدند نتایج انتخابات را آشکارا مهندسی کرده وارونه جلوه دهند. تمسک به این قلدری‌ها ناشی از آگاهی شوروی نسبت به عدم امکان حفظ مناطق تحت نفوذ خویش با تمکین آزدانه ملت‌ها بود . از آن پس نه تنها دولت‌ها بلکه تمامی مجامع مدنی از قبیل تعاونی ها، کلوپ ها، مدارس، و کلیسا‌ها یا مضمحل و یا در سیستم تمامیت گرای دولتی استحاله شدند. یک نمونه آن شبکه‌ای بنام "اتحادیه زنان"[۱] بود که در سال ۱۹۴۵ برای کمک به آوارگان جنگی در لهستان پدید آمده بود ولی در عرض ۵ سال از صدر تا ذیل آن تبدیل به شاخه‌های محلی حزب کمونیست آن کشور شدند و این سناریو در اقصا نقاط اروپای مرکزی و شرقی به کرات اجرا شد و در نتیجه همه مظاهر استقلال ملی و تداوم حیات سنتی اروپای مرکزی و شرقی بتدریج مسخ شده به نسخه‌های ناقص و ناشیانه‌ای از الگوی شوروی تبدیل گشتند که هدفشان تربیت انسانهای مومن به سوسیالیسم شرقی یا "انسان شوروی"[۲] بود. خیزش‌های ملی بر علیه این سیاست سرکوب و اشغال سرتاسری منطقه تحت نفوذ شوروی در مجارستان (۱۹۵۳) و چکسلواکی (۱۹۶۷) با تانک‌های روسی و تفنگ‌های دولت‌های فرمانبر محلی سرکوب شدند. در ظاهر چنین بنظر می رسید که پیروزی استبدادی که بنام رستگاری توده‌ها و مبارزه با فاشیسم بر این ملت‌ها چیره شده تام و خدشه ناپذیر است. روزنامه ای، کتابی، رادیو و تلویزیونی، حتی شب نامه‌ای نبود که از نظارت سازمانها و سرویس‌های امنیتی مصون مانده باشد. بظاهر همه یک شعار می دادند و به طنین یک مارش نظامی رژه می رفتند.

اما همه این ظواهری که در نیمه دوم قرن بیستم بر بخش عمده‌ای از اروپا حاکم بودند سر انجام پوشالی بودن خویش را در معرض دید جهانیان نهادند. آزادی به محاق رفته، رهبران محصور و به تبعید رفته، و مردم عادی کوچه و خیابان مانند جویبار مترنمی که راه خویش را از میان سنگلاخی عبوس بیابد دیوار‌های زندانشان را خراشیدند و تراشیدند تا آنکه سرانجام دیوار برلن را با داس و تبری که ۵ دهه در خانه‌هایشان زنگ می زد درهم شکستند.

چگونه این پیروزی محقق شد؟ اخیرا مورخ مبرز خانم آن اّپِل باوم کتابی تحت عنوان "پرده آهنین: سرکوبی اروپای شرقی از ۱۹۴۴ تا ۱۹۵۶" نگاشته که در آن سیر مبارزات مردمی بر علیه استبداد محلی و حکومتی را پیگیری کرده است.[۳] می نویسد: "استالینیسم با تمامیت گرائی‌اش تخم نابودی خود را در سرزمین‌های تحت تسلطش پاشید." هر سیستم تمامیت خواه و توتالیتری که بخواهد همه ابعاد شخصی و عمومی ملی را کنترل کند، با این معما مواجه می شود که نه تنها ابعاد مخفی و حاشیه‌های خاکستری بلکه سازمانهای مورد اعتماد آن نیز کم کم از افراد بی‌اعتقاد به آن پر می شوند. هر رژیمی که حرکت‌های شخصی وغیر سیاسی، را سیاسی بیانگارد و سرکوب می کند، خواه و نا خواه هر ژست و تصمیم فردی را به حرکتی سیاسی تبدیل کرده است. در اروپای شرقی عدم شرکت در هر برنامه رسمی، حال به هر بهانه ای، مقاومت و تمرد سیاسی محسوب می شد. هر گونه مظهر حیات غربی از موسیقی جاز گرفته تا عینک‌های "مک آرتوری" (که به تقلید از ژنرال معروف آمریکائی در جنگ جهانی دوم محبوبیت یافته بود) [۴] نشانه غرب زدگی، فریب خوردگی در برابر بی‌بند و باری سرمایه داری قلمداد می شد اما همین زاویه دید دولتی مقاومتی در مردم ایجاد کرد که دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی قادر به کنترل آن نبودند. خانم اپل باوم نتیجه می گیرند که "شخصیت تمامیت گرا"[۵] به سادگی در ملتهای تحت ستم درونی نمی شود. حتی هنگامی که مردمی به نظر مطیع رهبری می آیند، با اشارات فردی و گروهی،جوک ها، کاریکاتور ها، و دیوار نویس‌ها (و حال رسانه‌های فردانی) به حیات خویش ادامه می دهند و روزی به یکدیگر خواهند پیوست و بساط ظلم را در هم خواهند ریخت.

همتای توصیفی کتاب تحلیلی خانم اپل باوم کتاب خاطرات خانم هلن مری زابلیاست که تحت عنوان: "تنها گزینه من: مجارستان از ۱۹۴۲ تا ۱۹۵۶"[۶] منتشر شده و داستان زندگی او در گذر از فاشیسم به کمونیسم و سر انجام به استقلال و آزادی ملی است. در کلماتی که ترجمه آنها را در اینجا می آورم عمق احساسات آزادی جویانه مولف را احساس می کنیم:
 
این سه کلمه: "بسر خودم آمده" موثر‌ترین کلمات زبان بشر محسوب می شوند. این کتاب حماسه آزادی طلبی است که با حیات یک دختری ۷ ساله مجارستانی عجین می شود و او را تا بلوغ و مادری دنبال می کند. نازیسم و کمونیسم به یک میزان بیرحمند. هر دو زندگی را به تنازع برای بقا تبدیل می کنند. داستان زندگی ما، همانند سرود اپرائی است که قهرمان اصلی صحنه‌اش خودمان هستیم اما شعر آن در حین اجرا سروده می شود. [۷]
 

این الگو و سیر تاریخی را با تاریخچه ایران معاصر مقایسه کنیم و از شباهت‌های آن با شرایط کشورمان درس بگیریم.[۸] ببینیم چگونه سازمانهای داوطلبانه‌ای که قبل از انقلاب با آن همدل و همفکر بودند ابتدا با دل و جان به آن پیوستند و آنگاه بتدریچ به سنگر‌های مقاومت در برابر استبداد فزاینده رژیم تبدیل شدند. چگونه "انجمن‌های اسلامی" در دانشگاه ها، و سازمانهائی مانند "تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه" بر خلاف اسم و مسمای حکومتی در بدو تاسیسشان، خود به کابوس دستگاههای امنیتی تبدیل شدند. چگونه دختران و پسران با حفظ ظاهر استاندارد حکومتی با دست بردن در هر آنچه می توانستند، از پوتین سربازی و ملیله دوزی روسری دختران گرفته تا خط اصلاح و روغن موی پسران (که در کشور‌های آزاد جهان تصمیم‌های پیش پا افتاده فردی هستند) پانتومیمی به گستردگی فضای مدنی کشور بر پا کردند و استقلال فردی و نسلی خویش را به رخ خاص و عام کشیدند. این انگیزه کم هزینه "خویشتن بودن" برای آحاد ملت (مانند عینک مک آرتوری و موسیقی جاز در آنسوی حصار آهنین اروپا) برای دستگاه‌های امنیتی بسیار پر هزینه و در نهایت خرد کننده است زیرا ابتکار عمل را بدست شهروندان بی‌شمار می دهد. حکومت و عاملان آن هر منفذی را که می بندند دهها منفذ دیگر را گشوده می بینند. هر سازمانی را که سرکوب می کنند اراده ملی از سازمان دیگری که تا آن زمان امن و حتی مدافع خویش می پنداشتند متجلی می شود. هر حزبی را که می بندند، هر روزنامه‌ای را که تعطیل می کنند، هر کاندیدائی را که با نظارت "استصوابی" از حقوق مدنی و سیاسی خویش محروم می کنند اعتراض از جای دیگری بر می خیزد تا بدانجا که مهمترین خطر در برابر استبداد سیاسی فعلی در ایران در جنبشی جلوه می کند که رهبرانش (نخست وزیر و رئیس مجلس سابق همین رژیم) می بایست مطمئن‌ترین وفاداران به آن بوده باشند. این است آنچه "فتنه"‌اش می نامند و قلب قدرتمندان نظام را بدرد و لرزه در می آورد، و مانند زورمندان اروپای شرقی با محدودیت‌های قدرت تمامیت طلب خویش روبرو می کند؛ تا آنجا که سراسیمه و بدون التفات به اعتراف نهفته در گفتارشان اصلاحات و جنبش سبز با انقلاب‌های نرم یا رنگین اروپا مقایسه می کنند و ندانسته پای خویش را در چکمه‌های قلداران خدا نشناس اروپای شرقی می یابند و سوگند‌های سخت می خورند که آنچنان که آنها بازی خوردند بازی نخواهند خورد. همین عصبانیت ها، همین هشدار ها، همین به خودی و بیگانه شک داشتن ها، همین خودی دیروزی را کافر امروزی خواندن‌ها نشان مستعجل بودن دولت غاصبان حقوق مدنی مردم است.
 

منابع و پانوشت ها: 
[1] "Women’s League"
 
[2] “homo sovieticus”
این اصطلاح را نخست طنز نویس روسی الکساندر زینویف ضرب زد ولی بعدا صنف رسمی نویسندگان شوروی آنرا جدی گرفتند و بال و پر به آن دادن را تحت عنوان: انسان جدید شوروی" از ابعاد رسمی "رئالیسم سوسیالیست" تلقی کردند. انتشارات پروگرس مسکو ده ها جلد از این گونه رمان ها را به فارسی ترجمه کرده در دسترس نسل ما می گذاشت. بیاد دارم چندین جلد از این رمان ها را در قفسه خاصی از کتابخانه ام در تهران داشتم. در واقع البته "این چنین شیری خدا هم نافرید". نه در شوروی و نه در اروپای شرقی. انسان شوروی، انسان مومن به آرمانهای برنامه های 5 ساله و سوسیالیسم علمی در همان رمان ها ماند و بعد ها بوسیله نوابغی مانند پاسترناک، سولژنیتسین، و بولگاکف تشت رسوائی اش از بام افتاد.
 
[3] Anne Applebaum, “ Iron Curtain: The Crushing of Eastern Europe 1944-1956”, Doubleday, 2012
 
[4] “Makarturki”
 
[5] “Authoritarian personality”
 
[6] Helen Szablya, My Only Choice: 1942-1956 Hungary, Great Space Independent Publishing Platform, 2013.
 
"It happened to me!” are the most powerful words in the human language. ”My Only Choice" is the story of what happened to me! It is the pursuit of freedom as lived through the coming of age journey of a seven year old little girl who becomes a woman and mother in Hungary. Nazism and Communism are equally cruel; life is a matter of survival. Our life is a libretto in which we play the lead, but the script has to be invented as we live it."
 
[7] کتاب دیگر خانم زابلیا "افول ستاره سرخ" عنوان دارد که بخشی از عنوان این مقاله را نیز تشکیل می دهد.
Helen Szablya, The Fall of the Red Star, Boyd Mills Press, 2002
 
[8] هر چند تفاوتهای آنهم آموزنده اند. در ایران، بر عکس اروپای شرقی، ارباب برون مرزی مانند شوروی وجود ندارد. آنچه از نظر تاریخی در ایران می گذرد "از ماست که بر ماست": نتایج در حال تفصیل یابی مبارزات آزادیخواهانه و هویت طلبانه صد ساله ملت ماست.

نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.