یادی از ۲۲ بهمن ۸۸

۲۲ بهمن ۱۳۹۲

» محمدتقی کروبی
در آستانه ۲۲ بهمن قرار داشتیم. در آن روزها حکومت سرخوش از سرکوب روز عاشورا و نمایش ۹ دی بود. در این سو وضعیت متفاوت بود. علاوه بر سرکوب خونین معترضین در روز عاشورا دستگیری های فله ای نیروها ی فعال مان آغاز شده بود. دروغ و اتهام و فحاشی برای مرعوب کردن نیروهای متمایل به این جریان به اوج خود رسیده بود. توسل به شیوه های غیر اخلاقی و ترویج دروغین اهانت به مقدسات لقلقه ی زبان مدافعان حکومت شده بود، آری منکر واجب گشت و معروف حرام. در چنین شرایطی کروبی و موسوی بی محابا ماشین دروغ پراکنی حکومت که برای سرپوش گذاشتن بر اتفاقات تلخ و کم نظیر آن روزها به هر امری متوسل می شد را به چالش کشاندند. حکومت آسمان و ریسمان می بافت تا به خلق الله بقبولاند که معترضین با مقدسات مشکل دارند نه با آنان- تلاشی که علیرغم بکارگیری همه شیوه ها هرگز جواب نداد.در چنین شرایطی پدر با مشاوره همراهان اش در ۱۴ بهمن بیانیه ای صادر کرد که در آن ضمن دعوت مردم به راهپیمایی راه خروج از بن بست میان حاکمیت و مردم را چنین ارایه کرد:
.. دست و زبان و قلم خشونت گرایان بی سرمایه مهار و کنترل شود و بازار دین فروشی و انحصار طلبی طرد گرد؛..
تمام اصول قانون اساسی بطور کامل اجرا گردد و حق انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان در همه انتخابات ها از مجلس خبرگان رهبری گرفته تا مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری رعایت شود؛
بدعت زشت شورای نگهبان که تمام ایرانیان از جمله چهره های شاخص و شناخته شده را به ساتور نظارت استصوابی می سپارد باید حذف گردد؛
میزان باید فقط رای ملت باشد نه گزینش و مهندسی آرای مردم بر اساس سلایق عده ای خاص؛
آزادی بی قید و شرط زندانیان سیاسی؛
فضای امنیتی و جو پلیسی و محیط رعب و وحشت برداشته شود زیرا در این فضا بستر وحدت و همکاری نیست.
در این میان هماهنگی های لازم صورت گرفت که دو رهبر معترض در میان هواداران شان حضور یابند و همزمان با این هماهنگی فشارهای حکومتی آغاز شد. در ۱۸ بهمن خبر دار شدیم که در شهرستان های مختلف بسیج تور تهران گردی به همراه کارت خرید ارایه می کند. تجمیع سیاهی لشکر به هر قیمت برای حکومت نقش کلیدی داشت. پدر با دوستان مشورت کرد و سپس تصمیم اش مبنی بر حضور در مکانی خاص را علنی کرد( فلکه صادقیه). برخی بر این باور بودند که تعیین مکان موجب هجوم نیروهای امنیتی و شبه نظامی در آن مکان خواهد شد و برخی بحث می کردند که عدم تعیین مکان موجب سردرگمی مردم خواهد شد. شاید همین امر موجب شد برخی بدون توجه به تعیین مکان، پروژه اسب تراوا را مطرح کنند – طرحی که ناخودآگاه موجب پراکندگی نیروهای این طرف و ممانعت از شکل گیری یک حرکت منسجم در روز راهپیمایی شد.
وقتی خاطرات آن روزها را ورق می زنم به تلاش نیروهای امنیتی برای ممانعت از حضور پدرم بر می خورم. رایزنی برخی نیروهای سیاسی که از روی علاقه و داسوزی و صد البته به واسطه فشار دستگاه امنیتی تلاش می کردند پدر را منصرف سازند و یا آنان که پیام آور تهدید بودند. پاسخ به همه یکسان بود “کروبی سخنی نمی گوید که بدان پایبند نباشد.” اجازه می خواهم یک نمایشی را تعریف کنم که نقش اول آن را افرادی در سیستم حفاظتی بعهده گرفته بودند و آن ترور در روز ۲۲ بهمن بود. فردی شناخته شده سراسیمه به دیدن مادر و یکی از مشاوران پدر رفته بود و پرده از طرح ترور برداشته بود. غروب ۱۹ بهمن من را نیز خواستند و آن فرد ماجرا را با جزئیات تعریف کرد، اینکه چه کسی دستور تیر داده و تیم حفاظتی دقیقه ای پیش از اجرا چگونه باید فضا برای ضارب ایجاد کند و … . جرئیات خوب نگارش شده بود اما چند جای طرح می لنگید از جمله افشای طرح احتمالی آنهم در شرایط امنیتی خانواده ما که همه چیز تحت شنود بود. فقدان کارایی این سناریو و عزم راسخ پدر بر شرکت موجب دستگیری فله ای نیروهای نزدیک به او شد. کسانی که داوطلبانه و برای کمک به تیم حفاظتی همواره در کنار ایشان بودند یکی پس از دیگری احضار و دستگیر شدند، برخی هم تعهد دادند که در مراسم شرکت نکنند.
شب ۲۲ دوم به همراه خانواده در منزل پدر بودیم و از او خواستیم با توجه به دستگیری نیروها و فشارهایی که بر تیم حفاظتی وارد شده از رفتن پرهیز کند، پاسخ او به درخواست مان با یک استدلال ساده منفی بود، “مردم را دعوت کردم، چگونه می توانم نروم؟” راستش برای خانواده شب سختی بود زیرا می دانستیم هزینه این رفتن کم نخواهد بود. اول صبح آماده شد و باوجود آنکه هیچ یک از نیروهای علاقمنداش بواسطه دخالت نیروهای امنیتی نتوانسته بودند حضور بهم رسانند به وعده گاه رفت. رفتن همانا و حمله بی محابای اوباش به او هم همانا. اوباش حکومت به او حمله کردند و علاوه برخالی کردن یک کیسول گاز اشک آور در صورت اش با ضربات باتوم او را مورد نوازش قرار دادند. حاش بد شد اما دم برنیاورد. علی برادرم دستگیر شد و ابتدا تا سرحد مرگ در مسجدی که به شکنجه گاه تبدیل شده بود و سپس در مرکز نیروی انتظامی کتک خورد. فیلم وحشی گری نیروهای امنیتی که تنها گوشه ای از واقعیت آن روز بود در رسانه های مجازی و بین المللی منتشرشد. پدر بعد از بهبود نسبی نیز مانند رزمنده ایی که از عملیاتی برگشته بود ماجرا را برای دوستانی که به دیدن او می آمدند تعریف می کرد. غروب همان روز هم به دیدار دو خانواده زندانی آن روز ها از جمله برادر گرانقدرم دکتر علیرضا بهشتی رفت.