محمودیان: من را به زور از زندان بیرون انداختند/ نگذاشتند با دوستانم خداحافظی کنم

۱۴ شهریور ۱۳۹۳

کلمه – سپند میریوسفی:
مهدی محمودیان، روزنامه نگار و عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی، پس از پنج سال از زندان رجایی شهر آزاد شد. او روایت می‌کند که ماموران زندان چگونه به دستور معاون دادستان، به زور متوسل شده‌اند تا او را بدون خداحافظی با همبندی‌هایش و بدون اینکه حتی بتواند وسایلش را جمع کند و بردارد، از زندان بیرون بیندازند.
محمودیان در گفت‌و‌گو با خبرنگار کلمه، به ناراحتی مسئولان از امید و شادی زندانیان اشاره می‌کند و می‌گوید: هر روزی که در این زندان‌ها می‌گذرد، هم توان روحی بچه‌ها افزایش پیدا می‌کند ،هم امید به اصلاح و بهبود روش‌هایی که دارند به‌کار می‌برند به‌اجبار افزایش پیدا می‌کند. با آزادی هر زندانی همه زندانی‌ها، یعنی حدود ۸۰-۹۰ نفر، سرود شادی می‌خوانند، دست می‌زنند، سوت می‌زنند. امید و شادی تنها مشکل این‌هاست.
این زندانی سیاسی همچنین می‌گوید پشیمان است که در سال‌های گذشته به اندازه کافی از حقوق دیگران دفاع نکرده، و تصریح می‌کند: ولی الان با ایمان بیشتر و با اطمینان بیشتر هر کاری که از دستم بر بیاید، انجام می‌دهم.
گفت‌و‌گوی کلمه با مهدی محمودیان را در ادامه بخوانید:
ظاهرا شما به شکلی غیر عادی آزاد شده‌اید. می‌خواهیم ماجرا را از زبان خودتان بشنویم.
طبق روال چهارشنبه‌ها، این هفته هم ملاقات داشتیم و اتفاقاً خود دادستانی، طی درخواست یکی‌دوماه پیش، اجازه ملاقات حضوری هم داده بود. یک ساعت بعد، یعنی حدود ساعت ۱۲:۳۰، گفتند بالا با تو کار دارند. مرا به بهانه اینکه آن‌جا ببرند یک ساعتی نشاندند و نماینده دادستان، آقای خدابخشی، آمد و گفت شما چند روز زودتر آزادید. تشکر کردم و گفتم بروم وسایلم را جمع کنم و بیایم. گفت نمی‌شود. گفتم یعنی چه نمی‌شود؟ من ۵ سال است زندانم و باید بروم با دوستانم خداحافظی کنم، وسایلم را جمع کنم، حسابی اگر هست تسویه کنم. این روال معمول برای آزادشدن همه است. گفت نه، نمی‌شود، من دستور دارم که نگذارم. پرسیدم چرا اجازه نمی‌دهید؟
زندانبانان و مسئولان زندان نبودند؟ آنها چه می گفتند؟
خود رئیس زندان هم آمد و مسئولان زندان همه تعجب کرده بودند که چرا چنین دستوری صادر شده و چرا اصلاً معاون دادستانی برخلاف روال آمده برای آزادی یک زندانی. به هرحال گفتم من به این شکل از زندان نمی‌روم. سروصدا شد و گفتند که می‌روید پایین، عکاسی و فیلم‌برداری می‌کنید. توضیح دادم اگر من قرار باشد از این کارها انجام دهم که قبلاً انجام داده‌ام. یک ماه پیش که به من بدون وثیقه مرخصی دادند، فکر می‌کردم آزاد شده‌ام و اگر آن موقع قرار بوده یا امکان این بوده که فیلم یا عکسی گرفته شود، همان‌موقع گرفته می‌شد. گفت امکان دارد دم در بیایند دنبالت و شلوغ شود. گفتم خب مرا ببرید دم منزل خودم پیاده کنید. کرایه ماشین را هم می‌دهم. با مامور خودتان مرا بفرستید تا خانه. یا اجازه دهید با همین مامورتان بروم پایین و وسایلم را از بند جمع کنم. اما ایشان اجازه ندادند و من هم گفتم از زندان خارج نمی‌شوم. از این بابت که می‌ترسیدند خودم را مثلاً به جایی بزنم یا زخمی کنم -چیزهایی که خودشان در ذهنشان دارند- با دو دوربین از من فیلم‌برداری کردند. بعد هم دستبند زدند.
یعنی به زور متوسل شدند که شما را از زندان بیرون ببرند؟
بله، هفت نفر بودند. یک نفر گردنم، یکی‌شان کمرم و دو نفر دستانم را گرفته بودند. مرا به سمت یک مینی‌بوس هل دادند و سوار آن کردند. با همین وضعیت دم در مینی‌بوس نگه‌ام داشتند و بعد از بازکردن دستبند با لگد مرا از داخل مینی‌بوس به بیرون هل دادند. هیچ‌کدام از وسایلم را به من برنگرداندند و اجازه خداحافظی از دوستانم را هم ندادند.
البته برخورد مسئولان زندان بد نبود. آنها به وظیفه‌شان عمل کردند چون بالاخره دادستان به آن‌ها دستور داده بود، اما خودشان هم خیلی تعجب کردند و چند بار با آقای خدابخشی صحبت کردند که آقا آخر این چه کاری است؟ خب می‌رود، خداحافظی می‌کند و می‌آید. حتی رئیس زندان حاضر شد مسئولیت این کار را بپذیرد و گفت من تعهد می‌دهم درعرض ۵ دقیقه برود و برگردد. من مامور می‌فرستم. ولی ایشان با سماجت گفته بودند نه، و اجازه نداده بودند.
خداحافظی شما با دوستان و خروج غیر ناگهانی از زندان چه مشکلی می توانسته بیافریند که اینطور رفتار کرده‌اند؟
واقعیت این است این‌ها هر روز شعار می‌دهند که جنبش سبز مرده، زندانی‌ها ناامیدند و در حال توبه‌اند… همین چیزهایی که هر روز می‌گویند و می‌شنویم. یکی می‌گوید جنبش مرده است، یکی می‌گوید ما خط قرمز داریم، دیگری می‌گوید خط آبی … واقعیتی که وجود دارد این است، هر روزی که در این زندان‌ها می‌گذرد هم توان روحی بچه‌ها افزایش پیدا می‌کند ،هم امید به اصلاح و بهبود روش‌هایی که دارند به‌کار می‌برند به‌اجبار افزایش پیدا می‌کند. چیزی که این‌ها مشاهده می‌کنند این است که با آزادی هر زندانی همه زندانی‌ها، یعنی حدود ۸۰-۹۰ نفر، سرود شادی می‌خوانند، دست می‌زنند، سوت می‌زنند. امید و شادی تنها مشکل این‌هاست.
همان‌طور که با شادی در جامعه مشکل دارند، به همان نسبت و حتی بیشتر با شادی زندانی‌ها هم مشکل دارند. مهم‌ترین دلیل دیگر کینه‌شان است. بالاخره از همه ماها، ازمن کوچکتر و از بقیه بزرگتر، کینه دارند و دوست ندارند خیلی به ما خوش بگذرد. می‌دانیم چند سال است که مدام می‌گویند مردم از ما بریده‌اند و ما را دوست ندارند. بعد ناگهان ۵۰ نفر جلوی در زندان به استقبال می‌آیند، آن هم در این شرایط امنیتی، و یا جلوی خانه ۴۰-۵۰ نفر مردم حضور پیدا می‌کنند. خب این باعث می‌شود دروغ‌هایشان آشکارتر شود. طبیعی است که بترسند و همه چیز را به شکل امنیتی برگزار کنند.
برگردیم به عقب. شما قرار بود اوایل شهریور آزاد شوید. چه شد که در آزادی‌تان چند روز تأخیر به وجود آمد؟
سال گذشته دو ماه- دوماه و نیم بعد از انتخابات یا شاید کمتر، یک مرخصی دادند که آن‌هایی را که مشکل پزشکی داشتند، آزاد کردند و سخنگوی قوه قضائیه و دادستانی تهران اسم ۱۴ نفر از جمله من را اعلام کردند. خبرش هم در نشریات و روزنامه‌ها منتشر شد. بعد از مدتی به ما گفتند که نه، باید برگردید زندان و بابت هرچه که در این مدت نبوده‌اید هم غیبت می‌زنیم. من هم ۲۸ اسفند به زندان برگشتم، که یک روز قبل از تعطیلات نوروز بود. ولی چون چند بار زنگ زده بودند و تهدید به بازداشت کردند، مجبور شدم برگردم و ۱۶۷ روز غیبت زدند. البته برای بقیه دوستانی که در شرایط من بودند (آقای زیدآبادی‌، آقای امویی و آقای باستانی) هم غیبت زدند. ولی بعد از اینکه خانواده‌ام با آن‌ها صحبت کردند و خودم هم با آقای خدابخش صحبت کردم، غیبت‌ها را حذف کرد و ۱۸ روز آن باقی ماند که می‌شد تا ۱۶ شهریور. تقریبا همان مدتی را که خودشان گفته بودند بروید بیرون غیبت زده بودند، ولی لااقل درباره من آن را آزاد کردند. غیبت‌های آقای امویی را هم تا حدی؛ یعنی ۱۰ روزش را نگه داشتند و بقیه را حذف کردند. البته غیبت‌های آقای باستانی و آقای زیدآبادی را هنوز حذف نکرده‌اند و روزهای مرخصی آن‌ها را با وجود قول شفاهی، غیبت منظور کرده‌ و اصلاحش نکرده‌اند.
به خانواده اطلاع داده بودند که قرار است آزاد شوید؟
نه، عرض کردم یک ساعت قبل از اینکه من را به این صورت بیاورند بیرون، خانواده ام کرج بودند و می توانستند بیایند دنبالم. در حالی که یک ساعت من را بدون لباس مناسب، با یک شلوار راحتی و یک تی‌شرت کوتاه و یک دمپایی فرستادند دم در. من مدتی تنهایی سر خیابان ایستادم تا یک ماشین پیدا کنم که من را برساند. آنجا هم جلوی در زندان است، ماشین آدم را سوار نمی‌کند. چون زندانی‌های عادی معمولا سوار تاکسی می‌شوند و پولش را نمی‌دهند. من واقعا یک ساعت جلوی در معطل شدم تا یک ماشین پیدا کنم که من را برساند، چون امکان اینکه خانواده‌ام دوباره از تهران بیایند کرج و باز برگردند تهران، نبود. فقط یک ساعتی معطل شدم که یکی بهم موبایل بدهد، چون هر کسی آن سر و وضع من را آن هم جلوی در زندان می‌دید، حتی حاضر نبود موبایلش را دست من بدهد. برای همین نمی‌توانستم حتی به خانه زنگ بزنم. یک ساعت طول کشید تا یک ماشین پیدا کنم، بعد به خانواده‌ام زنگ بزند و مطمئن شود که در تهران کرایه را می‌دهند، و بعد من را سوار کند.
پنج سال از تابستان ۸۸ می‌گذرد. تقریبا تمام این پنج سال، غیر از چند مرخصی محدود، عمر شما در زندان گذشت. آیا از آنچه کردید پشیمان نیستید؟
چرا، پشیمان هستم که چرا با دقت بیشتری عمل نکردم، پشیمان هستم که چرا آن موقع تردید کردم. واقعیتش این است که من آن موقع تردید داشتم که آیا من دارم راه درستی می‌روم یا نه، چون شک داشتم که این امکان وجود داشته باشد در جمهوری اسلامی توی زندانش به کسی تجاوز بکنند. اصلا برایم قابل تصور نبود. با آنکه مطمئن بودم درست بوده توی آن شرایط که اعلام کردند، ولی باز گفتم حتما دارند اشتباه می کنند. با اینکه مطمئن بودم، اما آرزویم این بود که اشتباه کرده باشم. ولی متاسفانه یا خوشبختانه الان مطمئنم که اشتباه نکردم و الان حسرت می‌خورم که چرا آن موقع وقت بیشتری برای دفاع از حقوق بقیه نگذاشته‌ام، دفاع از اهل سنت، دفاع از حقوق اقلیت ها و بهایی ها، و دفاع از شهروندان شیعه کشورمان که جرمشان این بود که درویش گنابادی بودند. پشیمانم که چرا برایشان وقت نگذاشته‌ام و چرا آن موقع این کارها را نکرده‌ام، ولی الان با ایمان بیشتر و با اطمینان بیشتر هر کاری که از دستم بر بیاید، انجام می‌دهم.
فکر می‌کنید تلاش‌ها و رنج‌های شما و صدها مثل شما، نتیجه داده و می دهد؟
من فکر می‌کنم که تا حالا قدم‌هایی که همه ما برداشتیم، هرکدام به اندازه توانمان و به اندازه وزنی که داشتیم، مجموعه آنها کمک کرده که جامعه ما به سمت آگاهی برود. آن چیزهایی که به خاطر جهالت مردممان و به خاطر اینکه مردممان را از آگاهی دور نگه داشته‌اند، نتوانستیم آن چیزی را که لیاقت ملتمان هست به دست بیاوریم. فکر می‌کنم در سال‌های گذشته و شاید ۱۰۰ سال اخیر، آن چراغ هایی را که می‌شد روشن کرد، در این چند سال روشن شده و البته راه پر فراز و نشیبی در پیش داریم. حتما خیلی طول خواهد کشید، شاید صد سال یا دویست سال، شاید بعدها در تاریخ بگویند یک تعداد آدم‌هایی آمدند و تلاش کردند برای اینکه جامعه را به سمت توسعه و آرامش ببرند. اما حتما راه طولانی و درازی باقی مانده که ان‌شاء‌الله بقیه این کار را انجام بدهند و نسل‌های بعد این مسیر را پی بگیرند.
طبعا آزادی مهمترین آرزوی یک زندانی است. حالا که شما حبستان تمام شده و از زندان بیرون آمده‌اید، برای دیگران چه آرزویی دارید؟
من فقط آرزو می‌کنم که با آمدن بقیه زندانی‌ها، مخصوصا پایان یافتن حصر ناجوانمردانه آقای مهندس موسوی، آقای کروبی و خانم رهنورد بتوانیم یک جشن واقعی برگزار کنیم.