آقا ابراهیم! این رسم علمداری ارزش‌ها نیست

۳۰ شهریور ۱۳۹۳

کلمه – سید مسیحا موسوی:
سلام آقا ابراهیم
من کسی نیستم جز یکی از مخاطبان همیشگی و قدیمی ات. آنقدر با فیلم هایت زندگی کرده ام که فکر می کردم تو را هم می شناسم، همانقدر که رزمنده های بی ادعای قدیمی را شناخته ام و مسحورشان شده ام، همانقدر که حاج کاظمت را دیدم و عاشقش شدم، همانقدر که با سعیدت کور شدم و بینا شدم و … همانقدر که ….
آنقدر جلوی تلویزیون گیج بودم که باورم نمی شد. از تو انتظاری نداشتم. نه اینکه لایقش نباشی، نه حاجی، تو با فیلم هایت خیلی انتظار آفریده بودی اما مرام ما توقع داشتن از کسی نیست. ما سال هاست که از هیچ کس انتظاری نداریم؛ اینطوری راحت تریم. یاد گرفته ایم که به حق انتخاب آدم ها احترام بگذاریم. اگر راهی صعب و پرسنگلاخ شد از همراهانمان، هرچقدر که قدیمی هم باشند، انتظار ماندن نکشیم. ما سال هاست که یاد گرفته ایم تنها از خودمان انتظار داشته باشیم و بر خودمان سخت بگیریم. هر که بود و ماند، فدای بودنش و هر که پا پس کشید، صفای خاطرات و روزگار با هم بودنمان. ما کام خود و دیگران را برای توقعمان تلخ نمی کنیم. اما آقا ابراهیم، هر چیزی حسابی دارد.
حاجی، جلوی دوربین تلویزیون خوب دور برداشته بودی و گرم حرف می زدی. حرف هایی زدی که کلماتش برایمان آشناست. آشنا که نه، خیلی بیشتر از این حرف ها، کلماتی که رویشان غیرت داریم. یکی شان همین «غیرت» است. از تعهد و ارزش ها سخن گفتن است، و بالاخره از فضیلت فرزند زمان خود بودن و رذیلت کهنگی.
آقا ابراهیم، انتظاری ازت نداشتیم. گفتم که، از هیچ کس انتظاری نداریم. من با تو دعوا دارم اما نه برای اینکه این چند ساله چرا پشتمان نبودی، چرا بلندگوی خودت را که صدای بلندتری از بلندگوی دستی پسرت داشت، مثل او به پشت بام نبردی و حق را فریاد نزدی. چرا غیرت نکردی، چرا غیر متعهدانه عافیت طلبیدی، چرا کناره گرفتی، به انتظار «دایی غفور» قسم که منتظر نه تو و نه هیچ کس دیگر نبودیم، اما جان کندیم تا واژه غیرت بی معنا نشود. جان کندیم تا فرزند زمان خود بودن مستهجن نشود، جان کندیم تا مفهوم ارزش ها لگدمال نشود، جان کندیم تا تعهد نمیرد.
حاجی، کجای کاری؟ از هشت سال غارت تمام عیار واقعا بی خبری یا خودت را به کوچه علی چپ زدی؟ از به پا خاستن میلیون ها نفر برای جلوگیری از تداوم آن چیزی نشنیده ای؟ نشنیده ای که ده ها نفرشان با همان تفنگ هایی که رفقای مشترکمان در برابر دشمن بعثی به کار می گرفتند و قرار بود که فقط به سمت دشمنمان گرفته شود، کشته شدند؟ خبر از شکنجه شدن هایشان نداری؟ از کهریزک چیزی نشنیدی؟ تو فرزند کدام زمانه ای که “حصر” را نمی فهمی؟ تو از کدام درد می گویی وقتی دردمند مادر ستار کارگر و جنوب شهری مستضعف نشدی؟ تو از عیادت پروستاتی ساده نفس می گیری، چون نبودی که اشک آور به ریه هایت بکشی. چون سرت را در کاسه توالت نکردند، چون زن و بچه ات را به کشتن تصادفی در خیابان تهدید نکردند، چون از بالای پل پرت کردن را ندیدی، چون هروله دادستانی تا اوین و رجایی شهر و این شهر تبعیدی و آن شهر تبعیدی را نکشیدی. نه حاجی، حرف و درد زمانه تو ظلم و بی عدالتی است که تو می خواهی آن را به چند فیلم و فیلمسازی که دوستشان نداری تقلیل دهی.
حاجی، من نگران رفتن فلان فیلم به لوکارنو نیستم، من نگران به فنا رفتن خانواده هایی ام که زیر بار فشار بی امان برادران سپاهی ات در حال متلاشی شدن اند. من نگران به تبعید رفتن سلطانی ام. من نگران حق پایمال شده ابوذر زمانه، مصطفی تاج زاده ام. من نگران بچه های بی پناه و بی گناهی ام که در زندان های نظام ِ استحاله شده از ارزش ها، هر آن در معرض هجومی وحشیانه اند. من نگران حال مادر سهرابم، من خجالت زده ی مادر بی پناه و مظلوم ستارم، اینها که درد زمانه اند و تو نطق باز کردی به حرفی دیگر که زمانه را خواسته یا ناخواسته تحریف کنی.
راستی، تو که می توانی جلوی رفتن فیلمی به لوکارنو را بگیری، نمی توانستی جلوی زندان رفتن ناحق و شکنجه دو نفر آدم بی گناه را هم بگیری؟ واقعا درد آن فیلم از درد کشته شدن یک کارگر مستضغف در زندان های نظام برایت بیشتر بود که برای آنها گریه می کنی و برای این جنایت ها و انحراف عظیمی که در نظام مورد اعتقاد ما پیش آمده، ککت هم نمی گزد؟
حاجی، ما که کاریت نداشتیم. همان طور که تو با حصر نخست وزیر اماممان کار نداشتی. سرت گرم کار خودت باشد. زمانی تو پیراهن خاکی به تن کردی و رفتی به ثبت جهاد برای اسلام و مردم و میهن در تاریخ این سرزمین. دستت را بابت آنها می بوسم و تا وقتی از آن ارزش ها می گویی، باز هم پای فیلم هایت می نشینم. من از جنس توام، تو یاور قدیمی ارزش ها، اما اگر خبر نداری باخبر شو که زمانه، زمانه ی دیگری است و دردمندی، بصیرتی مستقل از خوشامد قدرت می طلبد. این جهاد، از جهاد آن هشت سال سخت تر و پیچیده تر است. اگر اهلش نیستی، نباش. خیلی های دیگر هم نبودند و خیالی نیست. اما فرزند زمانه بودن و دردمندی و غیرت را تحریف نکن. بگذار خودمانی تر و با زبانی بگویم که برای من و تو آشنا و راحت تر است. تو از زمانی که یاد گرفتی که پیراهن خاکی ات را با آبی جینگیلی مستون عوض کنی و خوش تیپ تر شدی و لابلای نطقت حواست بود که به جای حق گفتن، دکمه های باز پیراهنت از مدل نیفتد، ما تلاش کردیم راه نیمه تمام ابراهیمی که می شناختیم را ادامه دهیم. ما تو را از جنس خودمان می دانستیم، بگذار لااقل کنار خاطراتمان بمانی. از فیلم و سینما و حرفه ات، هر حرف تخصصی و فنی که دلت خواست بگو. فیلمت را بساز، خاطره ها را زنده نگه دار، اما از دردمندی و غیرت دیگر نگو که رسم علمداری آنها، رسمی دگر است.
یا حق
در همین باره بخوانید:
آقای حاتمی‌کیا! شما که از این اخلاق‌ها نداشتی