حبیبالله پیمان
گسترش فزاینده بنیادگرایی در کشورهای مسلمان و در سراسر جهان ازجمله در میان مسلمانان ساکن کشورهای اروپایی، لزوم تحلیل این جریان و ریشهیابی شکلگیری آن را امروز مهمتر از هر زمان دیگر کرده است. ریشههای بنیادگرایی را در دو سطح باید تحلیل کرد؛ یک سطح نظری و یک سطح سیاسی-اجتماعی.
به لحاظ نظری، بنیادگرایی بر درکی از دین متکی است که در آن به جای خداپرستی و توحید و ارزشهای برآمده از آن به شریعت اصالت داده میشودو معمولا بر نوعی جزمیتگرایی در چارچوب احکام فقهی؛ پدیدهای که در صدر اسلام هم در قالب جریانهایی چون خوارج وجود داشته و در شرایط بحرانی مانند افزایش سرکوب در جامعه توسط قدرت مستقر، شدت گرفتن شکافهای طبقاتی یا هجوم خارجی با شدت بیشتری خود را نشانداده است. به لحاظ اجتماعی-سیاسی نیز معمولا در شرایط بحرانی وقتی خشونت وسرکوب به اوج میرسد جریانهای اعتدالگرا که تمایلی به راهبرد خشونتآمیز ندارند و از کاربرد ابزارهای خشونت اجتناب میکنند، از ادامه فعالیت مؤثر بازمانده وبه حاشیه رانده میشوند و خلأ حاصل از حذف آنها را جریانات خشونتطلب متحجرپُرمیکند. این گروههابه تدریج مورد حمایت توده مردمی قرار میگیرند که مورد ستم، خشونت و سر کوب نظم مستقر قرار گرفتهاندوتوانائی وامکان دفاع ازخود وپی گیری مطالبات خویش را ازراههای قانونی ویانافرمانی مدنی ندارند. در واقع خشونت فزاینده اعمال شده توسط قدرتهای مستقر، موجب واکنشهای خشن و متحجرانه در مخالفانی که دارای پس زمینه های تئوریک افراطی هستند می شود.
در سده اخیر نیز خلأ به وجود آمده در اثر شکست جنبشهای ملی آزادیبخش و دموکراسیخواه درکشورهای اسلامی و ناتوانی آنان در ایستادگی در برابر خشونت فزاینده استعمارگران خارجی و خودکامگان داخلی، توسط گروهها و جنبشهای مذهبی افراطی با شعار احیاء و اجرای احکام بر پایه شریعت پر شد. وبدین گونه بود که جریانات سیاسی وستیزه جوی افراطی(قومی ومذهبی) در واکنش به شکستهای پیاپی جنبشهای آزادیخواه مردم کشورهای مسلمان در برابر استعمار متولد شدند و دین در قالب شریعت در خدمت خشونت بنیادگرائی قرار گرفت، لذا برای مقابله با این پدیده، باید در هر دو سطح به مقابله با ریشههای آن پرداخت.
مهار بنیادگرایی درنظر؛ بازگشت به اندیشه دینی بر پایه «خداپرستی»
آنچه در سطح تئوریک، راه را بر شریعتگرایی متحجر و خشن سلفی گری میبندد، بازگشت به مبانی اصلی اعتقادی-فلسفی دینداری، یعنی «خداپرستی» و «توحید» است که در میان همه ادیان ابراهیمی مشترک بوده وارزشهای انسانی- الهی آن،نظیر آزادی، برابری،عدالت و خیرخواهی مورد قبول وجدان همه مردم جهان اعم از مذهبی و غیرمذهبی است.همزمان باید ازورود به مباحثات ونزاعهای نظری وعقیدتی فرقهای مبتنی بر شریعتگرایی درحوزه مسلئل سیاسی واجتماعی، اجتناب شود؛امری که درمیان نواندیشان مسلمان بهخصوص در آرای محمد نخشب، بنیانگذار «نهضت خداپرستان سوسیالیست» پایهریزی شد و پس از او نیز در آثار دیگر نواندیشان مسلمان، بیش و کم تداوم یافته است.
نخشب بر پایه درک اصیلی از مفهوم قرآنی «توحید» و ارزشهای برآمده از آن مثل آزادی، عدالت، نوعدوستی و مهرورزی،درعرصه حیات سیاسی واجتماعی جامعه، منظومه گری سیاسی را پایه نهاد که در آن، اصل پایهای «خداپرستی»، به عنوان مبنای فکری وفلسفه نظریات سیاسی واجتماعی، جانشین مذهب وشریعت می شد،که به محض مبنا قرارگرفتن درتعاملهای درون حوزه عمومی، به بروز نزاعهای فرقهای منجر میشده است. زیرا شرایع به واسطه تأثیر پذیرفتن از شرایط زمانی و مکانی و ویژگیهای فرهنگی هرقوم و یا ملت، اگر ازسپهر زندگی خصوصی وجامعه مدنی فراتررفته، درتعاملها ونزاع های سیاسی واجتماعی حوزه عمومی ویا سیاسی بکارروند، ظرفیت فراوانی برای عوامزدگی وابزار شدن دردستهای قدرتهای رقیب، وتولید گرایش های فراطی وسلفی گری،درکلیه مذاهب ایدئولوژیها، ودامن زدن به نزاعهای فرقه ای ازخود بروزدادهاند. درمقابل،اگر به جای «شریعت» ها که متکثر ومختلف و وابسته به موقعیتهای اجتماعی وفرهنگی وزمانی خاص اند، تنها مبنای وحدتبخش «دین» یعنی خداپرستی که واحد وجهانشمول وفرازمانی ومکانی بوده،همه اقوام وفرهنگها وپیروان مذاهب رایکسان دربرمی گیرد، پایه اندیشه وتعامل های سیاسی واجتماعی قرارگیرد، میتوان بر نزاعهای فرقهای فائق آمد. دراین حالت، تلاش برای ایجاداستیلا وسروری(هژمونی) فرقهای و کافر قلمداد کردن دیگران،بلاموضوع شده، در سایه تأکید بر اصل خداپرستی از بین میروند. رویکردی که با مبانی قرآنی و برخورد پیامبر با شرایط زمانه خویش وبا پیروان دیگر ادیان زنده درآن جامعه، نیز سازگار است. بازگشت به «خداپرستی» در آرای نخشب بر پایه این آیه از قرآن استوار بود که خطاب به پیامبر می فرماید؛ «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَیٰکَلِمَةٍسَوَاءٍبَیْنَنَاوَبَیْنَکُمْ أَلَّانَعْبُدَإِلَّاالله وَلَانُشْرِکَ بِهِ شَیْئًاوَلَانَتَّخِذَبَعْضُنَابَعْضًاأَرْبَابًامِنْ دُونِالله»(آل عمران-۶۴)
مطابق این آیه میان همه اهل کتاب، حول ارزشهای توحیدی، وحدت کلمه ایجاد میشود؛اینکه جز خدا نپرستند، کسی را با او شریک نگیرند و هیچ انسانی را جای خدا ارباب و صاحب اختیار خویش قرارندهند. گوهر واساس دین نزد همه اهل کتاب «خداپرستی» است و بین هیچیک از پیامبران آنها هم تفاوتی وجود ندارد(لا نفرق بین احد من رسله)؛ در عین حال که شرایع برای هر قومی محترم است و کثرت شریعتها امری پذیرفتنی و مشروع. فراموشی این مبنای فلسفی واحد و عامل همبستگی و همکاری در طول تاریخ، سبب عمده شدن اختلافات فرقهای مذهبی و به تبع آن خشونتهای فراوان گردیده است.
در زمانه نخشب، وی درحالی که در یک سوی دنیا عدالت در پای آزادی ذبح میشد و در سوی دیگر نبود آزادی، دسترسی به عدالت را ناممکن مینمود، باطرح مبتکرانه ایده«خداپرستان سوسیالیست»،آزادی،برابری وعدالت (دموکراسی و سوسیالیسم)را بر پایه فلسفه هستی شناختی خداپرستی استوارنمود وبا اینکار، اولا بر تلازم این دو تأکیدکرد و ثانیا خداپرستی رااززاویه هم فلسفی وهم ارزشی واخلاقی آن مطمح نظر قرار داد. ثالثا راه را برای همبستگی افرادی از ادیان مختلف در صف واحدآزادی، عدالت و اخلاق هموار نمود. نخشب دستیابی به عدالت و آزادی را تنها در سایه حاکم شدن «اخلاقیات» و به لحاظ نظری نیز بنای اخلاقیات را تنها بر شالوده «خداپرستی» ممکن میدانست؛لذا در اینجا نیزبا خودداری از ورودبه حوزه فقه و شریعت،وباتأکیدبر ارزش ها واخلاقیات برآمده از خداپرستی، زمینه وانگیزه های نظری واعتقادی بروز نزاع وخشونت رااز بین برد و شرایط حرکت به سمت وحدت کلمه را فراهم کرد.
همین مبناونحوه رویکرد، در آثاراولیه سایر روشنفکران مسلمان بویژه مهدی بازرگان درکتاب هائی نظیر،«راه طی شده»، «عشق و پرستش» وعلی شریعتی (که خود جزء اعضای خداپرستان سوسیالیست بود و همین مبنا را پذیرفته بود)، درمباحث بنیادی توحیدی درسلسله بحث هائی تحت عنوان«اسلام شناسی»و«انسان شناسی وجهان بینی» دیده می شود.اما چندی بعد درسالهای آغازین دهه چهل، در یک دوره میانی با غلبه مذهب و شریعتگرایی، از محور خداپرستی به سوی مبنا قرار دادن مذهب تغییر مسیر دادند. چندسالی بایدمی گذشت تا همراه با تحولات سیاسی واجتماعی دودهه بعد،نتائج وپیآمدهای ناگوار سیاسی واجتماعی تأکید برشریعت ومذهب درتعاملهای درون حوزه عمومی ظاهرگردند. بعداز مشاهده برخی ازآثار و پیآمدهای نامطلوب اصالت دادن به مذهب(شریعت)به جای «دین»(توحیدوخداپرستی)، هردو بایک تجدیدنظر به محور نخستین بازگشت کردند. تأکید مهدی بازرگان بر «خدا و آخرت بهعنوان تنها هدف بعثت انبیاء» در اواخر عمر و علی شریعتی و بر «عرفان» به عوان مبنای برابری و آزادی، به خوبی نشان از بازگشت دوباره روشنفکران مسلمان به مبانی اولیه طرح شده توسط محمد نخشب در بازاندیشی نهایی نسبت به آرایشان دارد؛ودرضمن از نیاز امروز جوامع اسلامی به احیاء وطرح دوباره میراث فکری مغفول روشنفکران مسلمانی چون محمد نخشب حکایت می کند.
۷۰سال پیش نخشب معتقد بود، آینده بشریت را ترکیب موفقیتآمیز، «آزادی» و «برابری وعدالت» برپایه اخلاق و وهستی شناختی توحیدی«خداپرستی» رقم خواهد زد. امری که امروز با توجه به گسترش خشونت های مذهبی وفرقه گرایانه،هم ضرورت آن بیش از هر زمان دیگر احساس میشود،وهم زمینه مساعدتری برای طرح وکسب مقبولیت اجتماعی وسیعتر بوجودآمده است.
مهار بنیادگرایی در عمل؛ پرهیز از گسترش خشونت و تمامیتخواهی مذهبی و ایدئولوژیک
نمیتوان برای مهار بنیادگرایی، بهعنوان یک پدیده اجتماعی-سیاسی، تنها به رویارویی نظری اکتفا و از علل اجتماعی-سیاسی ظهورورشدوگسترش آن غفلت کرد.مداخله،تخریب واعمال خشونت ئتحقیری که توسط دولتهای استعمارگر،درطول دوقرن گذشته(۱۹و۲۰)بر ضد استقلال سیاسی وهویت وارزشهای فرهنگی ومنابع طبیعی وانسانی سرزمینهای اسلامی بکارگرفته شد، وسپس با اقدامات سیاسی ونظامی برضد جنبشهای استقلال طلبانه و آزادیبخش ودموکراتیک ملل مسلمان،ازداخل وخارج دنبال گردید، ونهایتا به مسدود شدن همه راههای فعالیتهای مدنی و مسالمتجویانه در مسیر دموکراسی و عدالت منجرگردید، بیتردید یکی از مهمترین علل واکنشهای خشونتآمیز مسلمانان در نقاط مختلف دنیاست. تا زمانی که قدرتهای تمامیتخواه داخلی همه راههای مشارکت مردم را در تعیین سرنوشت خودودستیابی به آزادی ودموکراسی وعدالت اجتماعی ، مسدود میکنندو قدرتهای سلطهجوی غرب با منطق استعمار اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و حتی نظامی با کشورهای مسلمان روبهرومیشوند و راهی برای گفتوگو و تعامل برابر با آنان باز نمیگذارند،همواره جریانات اعتدالگرا و میانهرو دموکراتیک درون جهان اسلام به حاشیه خواهند رفت و راه رشد و گسترش افراط گرایی ونزاع هاوخشونت های قومی ومذهبی هموارتر خواهد شد. لذا شرط اصلی توقف این نوع خشونتها ، خاتمه دادن به اقتدارگرائی سیاسی وتمامیت خواهی مذهبی وایدئولوژیک واعمال خشونت برضد اقلیت های قومی ودینی ومعترضان سیاسی درکشورهای اسلامی وفرصت دادن به جریانهای سیاسی وفکری میانه رو دموکرات وعدالتخواه برای طرح مطالبات برحق همه اقشارونیروهای اجتماعی وسیاسی ویا قومی ومذهبی است. لازم است که هرچه سریعتر به کلیه خشونتهائی که در سالهای اخیراز جانب حکومت تمامیتخواه داخلی و قدرتهای سلطه جوی جهانی بر مسلمانان در نقاط مختلف جهان در عرصههای مختلف اعمال شده ومی شود پایان داده شود. خشونت بیشتر،رشد وگسترش زیادتر افراط گرائی وسلفی گری رابه دنبال دارد. به عکس،هر جا باب گفتوگوی انتقادی در شرایط برابر گشوده می شود،عقاید افراطی همراه با حامیانشان به حاشیه رانده می شوند.
منبع: مجله ایران فردا، شماره ۴ دور جدید
بنیادگرایی بر پایه شریعت و خشونت
۱ مهر ۱۳۹۳