شعر سبز/ این قصه را پایان تلخى نیست

۱ مهر ۱۳۹۳

شعر زیر را یکی از مخاطبان همراه کلمه که مایل به انتشار نامش نیست، پس از عمل جراحی اخیر میرحسین برای ما ارسال کرده است:
از آنجا تا به اختر راه بسیار است
به ظاهر چند کوچه، چند دیوار است
یکى آنجا به تخت است و یکى اینجا به زنجیر جفا در حصرِ بیداد است
یکى میر است و میرا نیست،
چون مهرش،
به دل ها سخت افتاده ست
و آن دیگر
و آن دیگر که در زندانِ جهلِ خود گرفتار است
ز ترس سبزى شهرى که دل مرده است
به فرمانش هزاران سرو در حبس اند
یکى جرمش سخن گفتن ز آزادى است
یکى دیگر زن است و دیگرى درویش بى آزار
ولى این قصه را پایان تلخى نیست
که شب را صبح پایان است
بیا تا دست در دستان هم
از غم رها گردیم
دوباره شال سبز آشنایى را به سر بندیم
و بى دلواپسى از شب
دوباره مشق بنویسیم:
که در پیروزى ما هیچکس را هم شکستى نیست.