شناسایی اسیدپاشان دراصفهان بی فایده است!

۱۷ آبان ۱۳۹۳


» امیرفرشاد ابراهیمی
در شهر جهرم از بهمن ۱۳۵۷ تا اسفند ۱۳۶۰ طبق آماررسمی ۷۴ نفر و به روایت دیگری ۱۳۰ نفر از زنان خیابانی و خوانندگان و رقاصه‌های کاباره و رستوران‌های زمان قبل ازانقلاب کشته شدند، البته در میان کشته‌شدگان تعدادی هم از زن‌های بهایی و همچنین وابستگان به گروه‌های چپ هم دیده‌شده بود.
در آن سال‌ها وضعیت شهرجهرم و شهرهای اطراف آن ملتهب بود، درشهر آشکارا خبری از زنان نبود و همه از ترس مرگ خانه‌نشین شده بودند این درحالی بود که همه مردم قاتل و قاتلان را می‌شناختند و از راه و روش و مسلک آن‌ها خبر داشتند. این آشنایی به اولین روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال ۱۳۵۷ برمی‌گشت که حسین آیت‌اللهی نماینده آیت‌الله خمینی و امام‌جمعه شهربه علی‌محمد بشارتی که ازجوانان انقلابی شهر و از بنیان‌گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهر جهرم بود مأموریت می‌دهد تا دریکی از باغ‌های اطراف شهر(که متعلق بود به یک فرد بهایی که ازکشور گریخته بود و مصادره شده) کمیته‌ای را تأسیس نماید و با وابستگان طاغوت و مظاهر فساد برخورد کند. بشارتی نیز بلافاصله پس از دریافت این مأموریت دورتادورباغ را سیم‌خاردار می‌کشد و دو برج نگهبانی هم در دوطرف باغ تعبیه نموده و با استفاده از چند کانکس درآن‌جا بازداشت‌گاه و اتاق‌های بازجویی برقرار می‌نماید و بر سر درباغ نیز تابلویی می‌زند به نام «کمیته تسویه» و کارخود را با بازداشت و تشکیل پرونده و نهایت اخراج کارمندان و معلمان ادارات دولتی شهر که به‌زعم وی از وابستگان به طاغوت و یا ساواکی بودند آغاز می‌کند و اگر درخلال شناسایی‌هایش فردی را نمی‌توانست بیابد اعلامیه‌هایی منتشر و درسطح شهر پخش کرده تا«امت حزب‌الله» آن‌ها را شناسایی نمایند و به کمیته تحویل بدهند.
بشارتی درآن زمان ضمن آنکه درآن کمیته به فعالیت مشغول بود فرمانده اطلاعات سپاه وهمچنین نماینده دوراول مجلس شورای اسلامی وعضو کمیسیون دفاع مجلس نیز بود(که ریاستش را خامنه‌ای و نائب رئیسی آن را حسن روحانی برعهده داشت) همین سمت‌ها باعث شده بود تا وی به هیچ نهادوسازمانی حتی دادگاه‌های تازه تأسیس انقلاب هم جواب‌گو نباشد و دربرابرسؤال هرکسی که می‌پرسید چرا بعد سال‌ها کار من اخراج و تسویه شدم؟ مشهوراست که می‌گفت:«ما مسئول پاسخ دادن به سؤال‌های شما نیستیم، این خودِ شما هستید که باید پاسخ دهید که چرا تسویه شدید!» بشارتی از کارمندان و معلمان شهرآغاز کرد و با کسبه و تجارشهر که مدعی بود ساواکی هستند ادامه داد و درنهایت به بهاییان شهر جهرم و اطراف که بسیار هم زیاد بودند رسید.
اولین حرکت گروه بشارتی در برخورد با بهاییان کارگری بود به نام رضا حقیقت؛ وی از بهاییان شهر بود که مدتی دریک نانوایی کارگری می‌کرد و بعدها صاحب یک پمپ‌بنزین که خود نیز بهایی بود او را به آنجا برد و رضا کارگر و نگهبان پمپ‌بنزین شد که یک‌شب گروه بشارتی به او حمله می‌کنند و ابتدا چهارده چاقو به او می‌زنند و بعد سه تیر به سر او شلیک می‌کنند و می‌روند، این اولین بهایی کشته‌شده توسط این گروه بود اما آن‌ها دیگر به بهاییآن‌هم اکتفا نکردند و به زنان بدحجاب و یا خیابانی و خوانندگان و رقاصه‌های کاباره و رستوران‌های زمان قبل از انقلاب هم پرداختند و کار خود را با حمله به یکی از خوانندگان زن قبل از انقلاب جهرم آغاز کردند که به نام «گُلُو» در شهر معروف بود آن‌ها به‌صورت وی اسیدپاشیدند و او را کور کردند.(نقل است که این زن نابینا همچنان درجهرم زنده است و سال‌هاست در میدان ششم بهمن جهرم گدایی می‌کند).
کمیته تسویه و یا همان گروه بشارتی ازبهمن ۱۳۵۷ تا نیمه‌های سال۱۳۶۰ جنایات بسیاری انجام داد آن‌ها طیف وسیعی از وابستگان طاغوت، مظاهر فساد، بدحجاب‌ها و بی‌حجاب‌ها، بهاییان را یکی پس از دیگری شناسایی می‌کردند و می‌کشتند و جنازه‌های آنان را در قنات‌های اطراف شهر می‌انداختند، ازهمین رو بود که این گروه دربین مردم به نام «گروه قنات» مشهور شد، اعتراض‌های مردمی به این گروه نه‌تنها تأثیرگذار نبود بلکه برشدت عمل آن‌ها نیز می‌افزود.
اردیبهشت سال۱۳۶۰، حجت‌الاسلام حسین آیت‌اللهی ضمن تقدیراز فعالیت‌های بشارتی که به زعم او«باعث رونق اسلام و کمرنگ شدن فساد و طاغوت شده است» مأموریت می‌دهد تا به«سرکوب مخالفین جمهوری اسلامی نیز بپردازد» درحکم آیت الهی به بشارتی آورده شده بود که «آن‌ها را طناب‌ بر گردن به مسجد بیاورید.»
۴ تیرسال۱۳۶۰ گروه بشارتی فردی به نام«احمد سلیمان ذاکر» را به اتهام اینکه به چند عضو و هوادار سازمان مجاهدین خلق که بعداز وقایع ۳۰ خرداد متواری شدن بودند پناه داده را دستگیرکرده و طناب‌ برگردن او را کشان‌کشان به مسجد آوردند و در برابر صف نمازگزاران از او خواستند توبه کند والا او را همان‌جا حلق‌آویز خواهند کرد، احمد درجلوی چشمان نمازگزاران توبه کرد و اعلام کرد دیگر هیچ‌ وقت با آن گروه همکاری نخواهد کرد و در پیش چشم ملت آزاد شد.
فردای آن روز۵ تیر۱۳۶۰ حجت‌الاسلام حسین آیت‌اللهی به مسجد جامع شهر می‌آید و با کوبیدن عمامهٔ خود بر زمین فتوا قتل همهٔ مخالفین عقیدتی وسیاسی جمهوری اسلامی را می‌دهد وخون آن‌ها را «مباح» اعلام می‌کند، فردای آن روز جسد احمد سلیمان ذاکر دریکی از قنات‌های اطراف شهر پیدا می‌شود!
درصبح ۷ خرداد نیز یکی از هواداران سازمان فدائیان خلق به نام احمد زیبارویی که معلم دبستان نیکو مقام شهر بود هنگامی‌که با موتورعازم محل کارش بود به ضرب هشت گلوله مجروح و به بیمارستان منتقل می‌شود، عصرهمان روز نیز فردی به نام«عظیم سرعتی» از هواداران سازمان فدائیان خلق توسط این گروه از خانه‌اش بیرون کشیده شده و درمقابل چشمان مردم و خانواده‌اش تیرباران می‌شود و سپس توسط چند عضو آن گروه که به برادران رحمانیان مشهور بودند(حسین، جواد، مصطفی و مسعود رحمانیان) جنازه‌اش با ضربات پیچ‌گوشتی و ساطور تکه‌تکه می‌شود.
فردای همان روز۸ تیر نیز فرد دیگری از اعضای سازمان مجاهدین خلق به نام «احمد حکیم نژاد» را دستگیر و با طناب به پشت یک وانت بسته و دورشهر چرخاندند و آن‌قدر با سنگ و چوب‌بر پیکر او کوبیدند تا سرانجام جان داده.
در روز۱۲ تیر نیز همین گروه «حمید غفوری» یکی دیگر از اعضای سازمان مجاهدین خلق را مورد ضرب و شتم با سنگ و چوب و قمه قرار می‌دهند و فرار می‌کنند، حمید ازآن حمله جان سالم به در می‌برد و توسط مردم به بیمارستان منتقل می‌شود، اما مصطفی رحمانیان به‌محض اطلاع از این‌که حمید غفوری هنوز زنده و در بیمارستان بستری است خودش را به بیمارستان می‌رساند و سوزن سرمی را که به دست حمید بود از دستش بیرون می‌کشد و در چشم‌های او فرومی‌کند!
درهمین ایام نیز جنازه‌های بسیاری دراطراف شهر یکی پس از دیگری پیدا می‌شود تا اینکه در۲۸ تیر ۱۳۶۰ استاندار وقت فارس«محمد نبی حبیبی» با ارسال نامه‌ای به آیت‌الله خمینی اعلام می‌کند فعالیت‌های این گروه درحال تبدیل‌شدن به یک جنگ قومی قبیله‌ای درجهرم واستان فارس است و تعدادی از خوانین قشقایی درحال تدارک اسلحه علیه این گروه هستند، آیت الله خمینی نیز در واکنش به این نامه به «آیت‌الله منتظری» دستور رسیدگی می‌دهد، منتظری نیز به همراه «آیه الله عبدالرحیم ربانی شیرازی» به جهرم آمده و جلوی فعالیت این گروه را گرفتند و ازآن‌ها خواستند تا درصورت دیدن چنین مواردی آن‌ها را فقط تحویل مقامات دهند و دستورتعطیلی آن کمیته را می‌دهند. بشارتی باغ مذکور را تحویل سپاه پاسداران می‌دهد و خود نیز به تهران می‌رود و مسئول اطلاعات وتحقیقات سپاه پاسداران می‌شود، پس‌ازآن در سال ۱۳۶۳ قائم‌مقام وزیرامورخارجه و درسال ۱۳۷۲ نیز درکابینه دوم هاشمی رفسنجانی وزیرکشور می‌گردد. وی درحال حاضر نیز مشاورامنیتی مجمع تشخیص مصلحت نظام است.
از سال۱۳۶۰ و با برچیده شدن گروه قنات تا اوایل دهه هفتاد به علت جنگ با عراق بیشتر اذهان حزب‌اللهی‌ها و جوانان انقلابی متوجه جنگ می‌گردد گرچه درهمین سال‌ها گروه‌های بانام و بی‌نام حزب‌اللهی درشهرها اقدام به«امربه‌معروف و نهی از منکر» می‌کردند، اما خبری از اقدامات خشونت‌بار منجر به مرگ دست‌کم به‌صورت رسمی دیده نشده است، با پایان جنگ وبازگشت بسیجیان و رزمندگان به شهرها باز«بازار امربه‌معروف» داغ می‌شود.
«اسماعیل احمدی مقدم» فرماندهی فعلی نیروی انتظامی که ازجمله پاسداران سپاه است که به نیروی انتظامی منتقل‌شده است دردهه هفتاد درسپاه پاسداران سمت‌هایی همچون معاونت فرماندهی نیروی مقاومت بسیج و ریاست منطقه مقاومت بسیج تهران را بر عهده داشته است، احمدی مقدم درباره حوادث سال‌های دهه هفتاد می‌گوید:«دردهه۷۰ گروه‌های خودجوشی بودند که برای حذف اراذل‌واوباش شکل گرفتند و معتقد بودند دستگاه قضایی کارخاصی نکرده و اراذل را یک‌جا می‌بردند و سر به نیست‌شان می‌کردند. البته این عمل قانونی نبود، اما عده‌ای دست‌به‌کار شدند تا خودشان این افراد را اصلاح کنند …این‌ها معمولاً منتظراقدامات حکومت باقی نمی‌مانند و خودشان راسا درمیدان حاضرشده و درگیر می‌شوند، معمولاً احساس تکلیف می‌کنند و از سرتکلیف و درحالی‌که احساس می‌کنند که حکومت درحال مسامحه است، با این تصور که حکومت نیاز به کمک دارد، به صحنه آمده …»
این اظهارات بی‌سابقه وغیرمنتظره سرتیپ اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی ایران، درباره عملکرد«گروه‌های خودجوش» دردهه ۷۰ کاملاً واضح و بدون هیچ واهمه و لکنتی است که پرده از گروه‌های خودجوش حزب‌اللهی برمی‌دارد، احمدی مقدم دراین اظهارات معتقد است که اگر دولت و حکومت به صحنه نیایند این حزب‌الله است که به تکلیفش عمل می‌نماید پس دستگاه قضایی را هشدار می‌دهد که به مقابله با«اراذل‌واوباش» بپردازد وگرنه هستند هنوز گروه‌هایی که خود راسا به میدان آمده و اراذل‌واوباش محله‌ها را شناسایی کنند و بگیرند و ببرند و سربه نیستشان کنند. سرتیپ احمدی مقدم البته هیچ اشاره‌ای به اینکه دراین میان«سر به نیست شده‌ها» که بودند و«سر به نیست کنندگان» دقیقاً چه کسانی بودند نمی‌کند اما این اظهارات بی‌سابقه را می‌شود نه‌تنها اولین اظهارنظریک محافظه‌کار که اولین اظهار نظر یک مقام مسئول در جمهوری اسلامی دانست که به‌طور مشخص درباره مهم‌ترین و سیاه‌ترین کارنامه امنیتی جمهوری اسلامی در دهه ۷۰ سخن می‌راند، پروژه‌ای که بانام‌های مختلف در میان نیروهای امنیتی و انتظامی و نیروهای خاصی از گروه‌های مدافع نظام مطرح‌شده که انتهای همه آن‌ها به وزارت اطلاعات مرتبط می‌گردد و درآنجا نیز با عنوان«طرح تعدیل و پاک‌سازی شرارت‌های اجتماعی» تعریف و شناخته می‌شد.
اظهارات فرمانده پلیس ایران مهر تائیدی است بر ده‌ها افشاگری و مطالب خرد و درشتی که پس از وقوع قتل‌های زنجیره‌ای درعمده نشریات مستقل ازحاکمیت منتشر می‌شد و«قتل‌های زنجیره‌ای دگراندیشان»‌ را ادامه همان راهی می‌دانستند که روزگاری با«سر به نیست شدن» اراذل‌واوباش تهران و شهرهای بزرگ آغازشده بود.
در دهه هفتاد همان‌طوری که احمدی مقدم اشاره دارد آمارها و تحقیقات مملو است از قتل‌های زنجیره‌ای و سریالی قتل‌های رنگارنگی که به‌عنوان‌مثال«سعید حجاریان» نیز که از بانیان اصلی و مؤسسان وزارت اطلاعات است و سال‌ها در مناصب کلیدی و ارشد آن وزارت‌خانه فعالیت کرده دراولین اظهارنظرش درباره قتل‌های زنجیره‌ای در روزنامه صبح امروز(۱۳۷۷/۱۰/۱۷) نوشت:«به‌دوراز هرگونه پیش‌ داوری وقوع این قتل‌های پی‌درپی را نباید بی‌ربط به ماشین حذف‌کننده‌ای دانست که از سال‌ها قبل به کارافتاده ولی طراحان و هدایت‌کنندگان این ماشین یادشان رفته بود که بعد از دوم خرداد آن را خاموشش کنند» درهمین روزنامه بود که اکبرگنجی و عمادالدین باقی ده‌ها اشارات مشابه به سعید حجاریان داشتند که همگی حاکی از آن بود که طیف گسترده‌ای از نیروهای امنیتی تا پیش از وقوع قتل‌های زنجیره‌ای و همچنین آغاز دولت اصلاح‌طلب مشغول به این«سر به نیست» کردن‌ها بوده‌اند.
اصلی‌ترین انگیزه‌ای که مدیران امنیتی و انتظامی آن سال‌ها را بر آن داشته بود که این نیروهای شبه قانونی و زیرزمینی را قدرت بخشند و آن‌ها را پروبال بدهند آن بود که معتقد بودند این اراذل‌واوباش و اشرارمحلی که مشکلات بسیارامنیتی واخلاقی و اجتماعی را درکلان شهرهای کشور من‌جمله تهران به وجود می‌آورند هیچ‌گاه با ادله کافی و مستندات لازم به چنگ قانون نمی‌افتند و هرزمآن‌هم که توسط قوه قضائیه و یا پلیس بازداشت می‌شوند یا پس از بازداشت آزاد می‌شوند و یا درصورت ارسال پرونده‌شان به دادگاه به حبس‌های کوتاه‌مدت محکوم‌شده که نتیجه‌ای جزکسب تجربه‌های بیشتر و آشنایی با گروه‌ها و افراد تبهکار دیگر در زندان نداشته و مجدداً به شهرها بازمی‌گردند و… همین اندیشه اساس تشکیل گروه‌هایی درمیان بسیجیان و رزمندگان سابق جبهه‌های جنگ و نیروهای پراکنده با نام‌های مختلف حزب‌الله شد که خود را مکلف به اجرای «بند میم» وصیت‌نامه‌ آیت الله خمینی می‌دانستند.
آیه الله خمینی دربند میم وصیت‌نامه خویش نوشته است که:«اکنون وصیت من به مجلس شورای اسلامی درحال و آینده و رئیس‌جمهور و رؤسای جمهور مابعد و به شورای نگهبان و شورای قضایی و دولت در هرزمان، آن است که نگذارند این دستگاه‌های خبری و مطبوعات و مجله‌ها از اسلام ومصالح کشور منحرف شوند؛ و باید همه بدانیم که آزادی به شکل غربی آن‌که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران می‌شود، ازنظراسلام وعقل محکوم است؛ و تبلیغات و مقالات و سخنرانی‌ها و کتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومی و مصالح کشورحرام است؛ و برهمه ما و همه مسلمانان جلوگیری از آن‌ها واجب است؛ و از آزادی‌های مخرب باید جلوگیری شود؛ و ازآنچه درنظر شرع حرام وآنچه برخلاف مسیر ملت و کشوراسلامی و مخالف باحیثیت جمهوری اسلامی است به‌طور قاطع اگر جلوگیری نشود، همه مسئول می‌باشند؛ و مردم و جوانان حزب‌اللهی اگر برخورد به یکی از امور مذکور نمودند به دستگاه‌های مربوطه رجوع کنند واگر آنان کوتاهی نمودند، خودشان مکلف به جلوگیری هستند. خداوند تعالی مددکار همه باشد»
البته عملیات برخورد با خلاف‌کارها و اشراراجتماعی همگی هیچ‌گاه تنها به‌صورت زیرزمینی نبوده است چراکه از آغاز جمهوری اسلامی تا به امروز ده‌ها و صدها پرونده قضایی و امنیتی وجود داشته و دارد که درآن‌ها بسیاری از افراد متهم به شرارت و یا«افساد فی‌الارض» شده‌اند که توسط نیروهای پلیس، وزارت اطلاعات و سپاه پاسداران و یا حتی اعضای بسیج شناسایی و دستگیر و اعدام‌شده‌اند اما همواره ورای این اقدامات علنی و قانونی و مخصوصاً با آغاز دهه ۷۰ وزارت اطلاعات به سازمان‌دهی گسترده طیف وسیعی از نیروهای امنیتی و کارآزموده خویش و همچنین بخش‌هایی از نیروی انتظامی و سپاه پاسداران و فعالان شناخته‌شده و مطمئن دربسیج و گروه‌های حزب‌الله پرداخته تا درعملیات‌های فراقانونی و زیرزمینی درحاشیه امنی که برای‌شان فراهم گردیده بود و با استفاده از تورهای اطلاعاتی دراختیارشان اقدام به قتل به‌اصطلاح «گنده لات‌ها» در محله‌های جرم خیز و آلوده تهران و شهرستان‌ها نمایند.
از تعداد و آمار این کشته‌شدگان هیچ اطلاع دقیقی در دست نیست چراکه بسیاری از آن‌ها هیچ خانواده و یا وابسته‌ای نداشته که در بعد از سر به نیست شدن‌شان اقدام به پیگیری قضایی نمایند و خانواده بسیار دیگری نیز از کشته‌شدگان اصولاً اعتقاد به پیگیری قضایی نداشته اما دربین مأموران امنیتی من‌جمله اظهارات مسعود صدرالاسلام فرمانده وقت اطلاعات ناجا درهمایش فرماندهان اطلاعات و امنیت ناجا «کوثر» (که درسال ۱۳۷۹ تشکیل شد و نوار سخنرانی وی بعدها درسطح وسیعی منتشرگشت) صحبت از آماری بین ۱۰۰ تا ۲۵۰ مورد درکل کشور هست.
این قتل‌ها گرچه باانگیزه حذف اشراراجتماعی و چاقو و قمه کشان شهری و اصطلاحاً گنده لات‌های شهری آغازشد اما همین اقدام رفته‌رفته درمیان نیروهای امنیتی نظام تبدیل به یک‌رویه گردید و بی‌شک نطفه حذف فیزیکی ناراضیان فرهنگی و سیاسی و حوادثی از جنس قتل‌های پائیز۱۳۷۷ درهمان برخوردهاست چراکه باهمان قرائت بود که حکومت منتقدان و ناراضیان خود را نیز«افراد مخل امنیت» دانسته و نسبت به حذف آنان از مجاری زیرزمینی اقدام نموده و این همان ماشین حذف و تروری است که سعید حجاریان در بعداز قتل‌های زنجیره‌ای گفته بود:«یادشان رفته بود که بعد از دوم خرداد آن را خاموشش کنند.»
همان زمان و دراخباری که درمطبوعات پیگیر«قتل‌های زنجیره‌ای» منتشر می‌شد اخبار و افشاگری‌هایی از سیستم امنیتی کشور درج می‌شد که حاکی ازآن بود قتل‌ها فقط معطوف به«دگراندیشان سیاسی» نبوده و بسیاری از«اراذل‌واوباش و گنده لات‌ها» نیز توسط وزارت اطلاعات و دیگر دستگاه‌های امنیتی و گاه «خودجوش» شناسایی و کشته شدند و حتی از نام تعدادی از آن‌ها نیز پرده برداشته می‌شد افرادی هم‌چون«ناصر سیگارودی» معروف به ناصر سگ سیبیل (کشته‌شده درمهر۱۳۷۲)،«جعفر خجندی» معروف به جعفرجنی(کشته‌شده در دی ۱۳۷۲)، «اسماعیل فراهانی» معروف به اسی طلا، مالک نمایشگاه اتو تختی (کشته‌شده درخرداد ۱۳۷۴) و«سیامک سنجری» (کشته‌شده درآبان ۱۳۷۵) و…
اما مشهورترین و مرموزترین«سر به نیست» شدن‌های این دهه از فروردین ۱۳۷۶ تا خرداد ۱۳۷۶ درتهران اتفاق افتاد. روز۱۳فروردین ۱۳۷۶، با کشف جسد زنی۵۴ ساله درمقابل پارک چیتگر تهران، پلیس تحقیقات جنایی خود را برای کشف ماجرای این جنایت آغاز کرد. نام این زن «توان نظری» بود. سه روز بعد ۱۶ فروردین ۷۶، جسد سوخته زنی دیگر درباغی درکرج کشف شد. پزشک قانونی علت مرگ را اصابت ضربات چاقو به ناحیه گردن و سینه تشخیص داد و وقوع سوختگی را پس از قتل دانست. جسد متعلق به زنی به نام«عهدیه» بود، پس‌ازآن در۳۱ فروردین۷۶، جسد سوخته زنی ۴۳ ساله در جاده در دست احداث فرحزاد تهران، کشف شد. پزشکی قانونی علت مرگ را پارگی قلب و گردن به‌وسیله کارد مطرح کرد، پس از قتل سوم بود که پلیس اعلام کرد هر سه قتل با شیوه‌ای مشابه انجام‌گرفته است و قاتل را به‌احتمال‌زیاد یک نفر اعلام کرده و قتل‌ها را «سریالی» نامید، دو روز بعدازاین خبر۲ خرداد ۷۶، جسد سوخته زنی در منطقه اوین تهران کشف شد. علت مرگ به تشخیص پزشکان اصابت ضربات چاقو به گردن و سینه بود.«الهه همتی نژاد»۲۴ ساله، برای عیادت خواهرش به بیمارستانی رفته بود و شب، هنگام بازگشت جان سپرده بود. قتل‌ها یکی پس ازدیگری ادامه داشت: ۸ خرداد ۷۶، مأموران پلیس تهران، جسد سوخته دو زن را در بلوار آسیا کشف کردند. بنا به گزارش پزشک قانونی قربانیان قبل از سوزانده شدن به قتل رسیده بودند. یکی از دو جسد سن بیش‌تر داشت و با ۲۷ ضربه چاقو به قتل رسیده بود و جسد کم سن‌تر خفه‌شده بود. «اعظم ثابت نژاد» به همراه دخترش «منیره قهوه‌چی» قربانی این جنایت شده بودند.
۱۴خرداد۷۶، جسد سوخته دختر دانشجویی در بلواراندیشه شهر زیبا درغرب تهران کشف شد. دست‌ها و پاهای قربانی بسته‌شده بود و علت مرگ سوختگی بود. مقتول«پرند پرچمی»، دانشجوی سال پنجم دندان‌پزشکی همدان بود.
۳۰ خرداد ۷۶ جسد سوزانده شده زنی ۵۵ ساله در بزرگراهی در دست احداث واقع درغرب تهران کشف شد. این قربانی «قدم خیر جهان‌فر» نام داشت.
مطبوعات نام قاتل را«خفاش شب» گذاشته بودند چراکه او با پوشیدن لباس سیاه و سرقت یک خودرو اقدام به مسافرکشی می‌کرد. او پس از سوار کردن دختران جوان وزنان آنان را به محل خلوتی می‌کشاند و پس از سرقت وسایل‌شان و آزار آنان طعمه‌های خود را به قتل رسانده و سپس اجساد آنان را در محل خلوتی می‌سوزاند مقتولآن‌همه«زن» بودند درمیان‌شان زنان خیابانی، دانشجو و «بدحجاب» دیده می‌شد با توجه به اینکه اغلب مقتولان مورد اذیت و آزار جنسی پیش و پس از قتل قرارگرفته بودند و اموال‌شان نیز به سرقت رفته بود کمتر کسی«انگیزه مذهبی» و یا «نهی ازمنکر» را متصور می‌شد تا اینکه نهایتاً خفاش شب دستگیر شد.
«غلامرضا خوش‌رو کوران کردیه» معروف به خفاش شب ساعت ۲۲ روز پنجم تیرماه سال۱۳۷۶ به‌صورت کاملاً اتفاقی به دست بسیجیان پایگاه شهیدنظری ناحیه۱۰ سپاه ناحیه غرب تهران درمنطقه پونک دستگیرشده و پس‌ازآن به آگاهی غرب تهران منتقل و راز قتل‌های دختران وزنان جوان را فاش کرد. اکنون معلوم شده بود که وی به صورتی عجیب و مرموز یک‌بار درسال۷۱ دستگیرشده اما از چنگ مأموران گریخته و هیچ پرونده‌ای نیز برای تحت پیگرد بودن وی تشکیل نشده! او پس از دستگیری متهم به ۹ فقره قتل گردید اما وی درتمام دوران دادگاه با خونسردی کامل اعلام می‌کرد که بی‌گناه است و تنها به یک مورد سرقت ماشین و تقسیم اموال مسروقه اقرارکرده و تمامی قتل‌ها را کار شخصی به نام«حمید رسولی» می‌دانست. خوش‌رو درنهایت روز۲۲ مرداد ۱۳۷۶ پای چوبهٔ دار رفت درحالی‌که روی کاغذ نوشته بود:«به هیچ‌کس بدهکار نیستم و ازکسی طلبکار نیستم وازهمه طلب بخشش دارم» و درشرایطی که ۲۱۴ ضربه شلاق‌خورده بود به‌دار آویخته شد تا اینکه کمتراز یک‌سال بعد در پاییز ۱۳۷۷ «قتل‌های زنجیره‌ای» به وقوع پیوست و محمدجعفرپوینده، محمد مختاری، پروانه اسکندری و داریوش فروهر به قتل رسیدند این قتل‌ها که با صدور فتوا توسط روحانیون بلندپایه و توسط کارکنان وزارت اطلاعات انجام‌گرفته بود نهایتاً دادگاهش پس از توقیف مطبوعات دربهار۷۹ و بدون حضور هیات منصفه و درحالی‌که خانوادهٔ مقتولان دراعتراض به نحوهٔ رسیدگی درجلسات دادگاه حضور نیافتند با محکوم کردن عوامل وزارت اطلاعات به چند سال زندان بسته شد دراین‌بین نام یکی از متهمان که به جرم آمریت و صدور دستور در راستای اجرای دو فقره قتل آقای داریوش فروهر و خانم پروانه اسکندری به حبس ابد محکوم‌شده بود آشنا به نظر می‌رسید؛ متهم «حمید رسولی» نام داشت!
اما درپایان دهه هفتاد یکی از مشهورترین«سر به نیست» کردن‌ها در شهرمشهد اتفاق افتاد! از مرداد ۷۹ تا مرداد۸۰ بنا به آمار رسمی ۱۶ تن از زنان مشهد و بنا به آمارغیررسمی ۲۴ تن یکی پس از دیگری به قتل می‌رسیدند و جنازه‌هایشان درحوالی شهر و یا پارک‌ها رها می‌شد، اولین مقتول این قتل‌ها زنی بود۳۰ ساله به نام«افسانه کریم پور» که جنازه‌اش۷ مرداد ۱۳۷۹ درابتدای اتوبان گرگان پیدا شد پس‌ازآن ۱۰ مرداد جنازه زنی به نام«لیلا آشفته» درحالی‌که خفه‌شده بود در زیر بوته‌زارهای گوجه‌فرنگی درحوالی جاده خین‌عرب مشهد پیدا شد. یک روز بعد نیز۱۱ مرداد ۷۹ درمحله سجادشهر مشهد جسد زنی به نام «فریبا رحیم‌پور» دریک گونی زردرنگ کشف شد. او هم خفه‌شده بود پس‌ازاین سه قتل مشابه بود که مطبوعات متوجه این قتل‌های سریالی شدند و درنشریات از قتل‌ها به نام«قتل‌های عنکبوتی» یادکردند با این توجه شش ماه از قتل‌ها خبری نبود و بسیاری آن را تمام‌شده می‌دانستند تا اینکه ۳ دی ۷۹ کمی بالاتراز شرکت ایران‌خودرو مشهد چادری مشکی که جسد زنی درآن پیچیده شده بود کشف گردید این زن «معصومه» نام داشت. چندی بعد نیز در۱۶ بهمن ۷۹ بازهم در روبه‌روی ایران‌خودرو جسد زنی پیچیده درچادر کشف شد نام این زن«سارا رحمانی» ۲۷ ساله بود قتل‌ها یکی پس از دیگری انجام می‌شد:
۲۹ بهمن ۷۹ جسد زنی ۴۵ ساله به نام اعظم عبدی درحالی‌که خفه‌شده بود درحوالی جاده خین‌عرب کشف شد. خانواده اعظم عبدی حتی توان پرداخت هزینه کفن‌ودفن او را هم نداشتند.
۱۹ اسفند ۷۹ جسد زن ۵۰ ساله ای به نام سکینه کیهان زاده در شمال شرقی مشهد کشف شد جسد این زن نیز در چادری سیاه پیچیده شده بود.
۲۳ اسفند ۷۹ جسد زن دیگری به نام خدیجه کامل قصری که با روسری خفه‌شده بود در روستای دوست‌آباد حوالی مشهد کشف شد.
۱۲ فروردین ۱۳۸۰ درحاشیه جاده قوچان مشهد درجوار میدان شهید فهمیده و جاده خین‌عرب جنازه زنی پیچیده در چادر مشکی کشف شد این زن مرضیه سعادتیان ۳۵ ساله و مجرد بود.
۱۴ فروردین ۸۰ جسد مریم ۳۵ ساله درحالی‌که خفه‌شده و در چادری پیچیده شده بود کشف گردید.
۱۵ فروردین ۸۰ جسد طوبی جشن آبادی ۳۵ ساله و مجرد در چادری پیچیده شده بود، کشف شد.
۲۴ فروردین ۸۰ عذرا حاجی‌زاده ۳۱ ساله خفه‌شده بود جسد در خیابان خیام شمالی مشهد کشف شد.
۳ تیر ۸۰ جسد مریم بیگی ۲۸ ساله در بلوار شهید موسوی مشهد و همچنین اجساد شیوا و زهرا نیز در نقاطی در همان نزدیکی کشف شد هر سه آن‌ها خفه‌شده بودند.
۱۱ تیر ۸۰ جسد لیلا ۲۰ ساله که خفه‌شده بود در مشهد پیدا شد.
۲۴ تیر ۸۰ جسد محبوبه الهی ۱۸ ساله در جاده قدیم قوچان کشف شد.
نهایتاً پس از گذشت یک سال در مرداد ۸۰ جنازه زهرا صد خسروی ۳۳ ساله درنزدیکی‌های خیابان طبرسی مشهد درکنار بشکه‌های زباله پیچیده شده درگونی کشف شد و چند هفته بعدازآن پلیس و مراجع قضایی اعلام کردند قاتل قتل‌های سریالی زنان مشهدی به دام افتاده است! قاتل که ابتدا خود را بسیجی معرفی کرد و برای اثبات حرف‌های خود کارت عضویت بسیج را نیز ارائه کرد در دادگاه بعد بسیجی بودن خود را تکذیب و سپس کارت بسیجی خود را جعلی اعلام نمود اما درصحن علنی دادگاه اعلام کرد که با«انگیزه‌ای مقدس و دینی و برای پاک‌سازی جامعه از فساد» اقدام به قتل آنان نموده است.
حجت‌الاسلام منصوری رییس شعبه ویژه قتل دادگستری مشهد ضمن اعلام اینکه با توجه به اینکه مقتولان «زنان خیابانی» بوده‌اند و بسیاری از خانواده‌های‌شان حتی اقدام به طرح شکایت هم نکرده‌اند اعلام کرد:«برای شناسایی و دستگیری قاتل پلیس و گاهی مأموران اطلاعات کار گسترده‌ای انجام دادند، هر فرضیه‌ای مطرح می‌شد تحت پیگیری تخصصی قرارمی گرفت بررسی گروه‌های مذهبی که در مشهد فعالیت دارند بررسی سوابق زندانیان سابقه‌دار که در۶ ماه وقفه این جنایات در زندان به سرمی بردند بررسی اثرهای برجای‌مانده ازعامل جنایات بررسی انگیزه انتقام‌جویی و… همگی وقت زیاد و نیروی زیادی را طلب می‌کرد. بعدازاینکه تمامی جوانب بررسی شد و مسئولان قضایی و پلیسی پی بردند عامل جنایات باانگیزه‌ای جدید تحت عنوان اجتماعی دست به این قتل‌ها می‌زند یک ترفند مطرح شد و آن جمع‌آوری زنان خیابانی واجیر کردن آنان بود. وی درادامه افزود: حدود ۱۵۰ زن ولگرد و باسابقه شناسایی شد و تحت نظر گرفته شدند به تعدادی از آنان آموزش داده شد تا اینکه این ترفند جواب داد و یکی از طعمه‌ها موفق به ردیابی شکارچی زنان خیابانی مشهد شد.»  این درحالی بود که درشهرمشهد و تعدادی از مطبوعات محلی عنوان می شد که متهم دریکی ازهیات‌های مذهبی شناسایی و بازداشت شده است.
دربعداز بازداشت سعیدحنایی برخی از روزنامه‌های متعلق به جناح راست ضمن هشدار شیوع فساد درجامعه و شماتت مسئولان در بی‌توجهی به پدیده فحشاء درجامعه اقدام«سعید حنایی‌ها» را علناً ستوده و البته کار فقط به نگارش ختم نشد و پس از اعدام سعید حنایی«انصار حزب‌الله مشهد» برای سعید حنایی مجلس ترحیم گرفت و بسیاری از چهره‌های سرشناس و بنام انصار حزب‌الله نیز در آن مجلس شرکت جسته، نشریه ندای ولایت مشهد ارگان انصار حزب الله مشهد در همان زمان در تیتر اولش از سعید حنایی به‌عنوان «شهید امربه‌معروف و نهی از منکر» نام برد!
«قتل‌های زنجیره‌ای آذر ۱۳۷۷» و همچنین «ترور سعید حجاریان دراسفند ۱۳۷۸» معروف‌تر از آن است که به آن پرداخته شود و در گفتنی‌ها نیز بسیار از آن گفته‌ام اما آغاز دهه ۸۰ نیز شروع قتل‌های زنجیره‌ای دیگر بود!
شهریورماه ۱۳۸۱ شش بسیجی عضو«پایگاه مقاومت بسیج شهید علی‌اصغر مولا» درمحله ارگ کرمان که همگی متولد سال‌های ۶۰ تا ۶۲ بودند آن‌طور که بعدها دراعترافات‌شان می‌گویند، دلشان«از دیدن فساد حاکم بر شهرخون شده» بود باهم، هم‌قسم می‌شوند تا«فساد و منکرات» را در شهر ریشه‌کن کنند، آن‌ها گرچه همگی بسیجی بودند اما جایگاه‌شان ازیک بسیجی عادی بالاتر بود درمیان‌شان پسر رئیس «ستاد امربه‌معروف و نهی از منکر» شهرکرمان هم بود ویکی‌شآن‌هم پسر خواهر فرمانده بسیج استان سیستان و بلوچستان بود؛ همانی که فرمانده پایگاه مقاومت بود و به‌خاطر همین روابط فامیلی و سمت، دوران خدمت را به صورت نیمه وقت در مرکز فرماندهی و کنترل ستاد نیروی انتظامی استان کرمان راننده سرهنگ مدنی فرمانده آن مرکز بوده و یکی دیگر نیز به خاطر آنکه بسیجی بوده در دفتر فرمانده نیروی انتظامی کرمان منشی فرمانده بوده است، وضعیت خاص آن پایگاه مقاومت به شکلی بوده است که درآن پایگاه تجهیزات نظامی و انتظامی بی شماری موجود و حتی تعدادی سرباز وظیفه نیز دراختیار آن پایگاه گذاشته شده بود که یکی از آن سربازان نامش در میان متهمان نیز دیده می شود.
برای شروع محمد حمزه مصطفوی پیشنهاد می‌دهد که سخنرانی‌های«آیت‌الله مصباح یزدی» را درمحرم سال ۸۰ گوش کنند آیت‌الله مصباح یزدی دربخشی از سخنرانی خود درشب دهم محرم گفته بود: «همان‌ طور که بدن ما احتیاج دارد که مواد نافع را جذب کند احتیاج داریم که سموم را هم دفع کنیم. اگر کلیه درست‌کار نکند اگر روده‌ها درست‌کار نکنند مواد سمی از بدن خارج نشود آدم مسموم می‌شود و می‌میرد سموم را هم باید دفع کرد جاذبه همه‌جا به درد نمی‌خورد با دشمنان باید دشمنی کرد.»
مصطفوی‌ بعدها در دادگاه گفت:«حضرت آیت‌الله مصباح دراظهارات خودشان فرمودند امربه‌معروف و نهی از منکر درجامعه اسلامی دارای سه مرحله است؛ در مرحله اول اگر با فردی که فساد و جرم مشهودی را درسطح جامعه انجام می‌دهد برخورد نمودید، با نهی شدید و امربه کنار گذاشتن این عمل، فرد را ازعمل خود بازدارید و درمرحله بعد اگر مجدداً ارتکاب به این جرم را مشاهده کردید، این بار فرد را دستگیر کرده و به مراجع قضایی تحویل دهید. در مرحله سوم اگر بازهم تحت هرعنوانی این فرد از دست مسئولان قضایی رها شد و بازهم به عمل قبلی خود روی آورد، این فرد دیگر اصلاح شدنی نیست و خون او مباح بوده و این فرد مهدورالدم است و کشنده این فرد مجاهد فی سبیل الله است» آن‌ها با همین اعتقاد کارکشتن پنج نفر از شهروندان کرمان را آغاز می‌کنند.
محمدحمزه مصطفوی متولد ۱۳۶۰ فرمانده پایگاه بسیج شهید مولا از نسل بسیجیان بعد جنگ است، او در سال ۱۳۷۲ به عضویت بسیج درمی‌آید و درسال ۱۳۷۴ به «اردوهای آموزش عقیدتی طرح ولایت» می‌رود(این طرح از طرف نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران و با همکاری«موسسه امام خمینی» متعلق به آیت الله مصباح یزدی برگزار می‌شود که درخلال آن اساتید آن موسسه برای بسیجیان در مورد امربه‌معروف و نهی از منکر و پالایش عقیدتی دروسی طرح می‌کنند و درپایان هر دوره نیز آیت‌الله مصباح یزدی برای آن‌ها سخنرانی می‌نماید) مصطفوی پس از طی این دوره به عنوان بسیجی ویژه و «ناصح امربه معروف و نهی از منکر» فرمانده پایگاه می‌گردد و تحت تأثیر همین دوره بوده که خود دراعترافاتش می‌نویسد: «تصمیم داشتیم که با تهاجم فرهنگی و فساد و فحشا و بی‌بندوباری مبارزه کرده و آن را ریشه‌کن کنیم.»
محمد حمزه مصطفوی در مورد جزئیات اولین قتل که در۲۲ شهریور۱۳۸۱ انجام‌گرفته است می‌نویسد: «مصیب[مصیب افشاری۲۰ ساله] مشغول مشروب‌فروشی در میدان ارگ بود با دیدن بچه‌های پایگاه پا به فرار گذاشت او را دستگیر کردیم و به پایگاه آوردیم از او بازجویی کردیم اعتراف نکرد که مشروب‌فروش است استخاره کردیم او را بکشیم خوب آمد، سلیمان گردن او را فشار داد من دست‌وپایش را گرفتم و محمد هم کمک کرد اما موفق نشدیم. من گفتم: مسجد جای امن خداست، بیرون برویم». او را شب در دستشویی پایگاه نگه می‌دارند و فردای آن روز مصیب را به هفت باغ کرمان برده‌اند، با دستان بسته در یک گودال یک متری گذاشته‌اند و سپس سنگ بزرگی را به سمت او پرتاب کرده‌اند. مصطفوی گفته است که چگونه چندین بار سنگ را بر سر وی کوفته و سپس با کمک همراهانش برروی او خاک ریخته‌اند. او درادامه اعترافاتش نوشته است:«به‌طرف کرمان حرکت کردیم درتکیه فاطمیه زیارت عاشورا خواندیم و به خانه رفتیم» اما وقتی قاتلان شناسایی و بازداشت شدند مشخص شد مصیب تنها سیگار و نوار فروش دوره‌گرد میدان ارگ بوده است جسد مصیب دوسال بعد در بیابان‌های اطراف کرمان با نشانی قاتلان کشف شد و نهایتاً خانواده وی با دریافت ۱۸ میلیون تومان رضایت خود را از قاتلان پرونده اعلام کردند.
پس از قتل مصیب گروه مصمم‌تر می‌شود ظاهراً آن‌ها تصمیم گرفته‌اند تا هفته‌ای یک نفر را از صحنه روزگار محو کنند تا«چهره کرمان اسلامی شود»، یک هفته بعد۲۹ شهریور۱۳۸۱ محمد حمزه به گروه می‌گوید که فردی را شناسایی کرده که جوانی است۲۰ ساله به نام «محسن کمالی» محمد حمزه به گروه می‌گوید او فروشنده مواد مخدر است.
«چنگیزسالاری» یکی دیگراز اعضای گروه قتل محمد حمزه است او ماجرای دومین قتل را این‌چنین توضیح می‌دهد: «من هشت سال خادم مسجد غلامعلی بودم و درپایگاه بسیج مسجد به نام پایگاه مولا فعالیت داشتم. ۲۹ شهریورسال۸۰ سه نفراز بچه‌های پایگاه دنبالم آمدند محمدحمزه مصطفوی فرمانده پایگاه گفت برویم یک نفر را که درکارخلاف عرق‌فروشی و مواد هست بازداشت کنیم با خودرو پیکان علی ملکی از پایگاه خارج شدیم و به باغ پسته رفتیم درآنجا یک تلمبه آب بود. ما چهارنفر پیاده شدیم و محسن را به کنارحوض آب‌بردیم محمد حمزه او را داخل آب انداخت ما هم وارد آب شدیم. حمزه با پای راستش گردنش را زیرآب نگه داشت. ما هم بدنش را ۲۰ دقیقه نگه داشتیم تا دست‌وپا زدنش تمام شد و بعد او را به جاده ماهان بردیم کنارهمان‌جایی که مصیب را انداخته بودیم انداختیم و رویش کمی خاک ریختیم بعد من به خانه رفتم .»
جنازه محسن نیز دوسال بعد کشف شد و البته در مسیرتحقیقات دادگاه هرگز اتهام فروش مواد مخدر و یا مشروبات الکی مقتول محسن کمالی ثابت نشد و مشخص گردید وی با موتور برای دکه‌های مطبوعاتی روزنامه می‌برده است، دوسال بعداز دستگیری قاتلان و برگزاری دادگاه خانواده محسن کمالی نیز با دریافت ۱۸ میلیون تومان دیه، رضایت خود را از قاتلان اعلام کردند.
بعد از دومین قتل ظاهراً گروه جسارت بیشتری یافته است و به عملیات خود شتاب بیشتری بخشیده آن‌ها دو روز بعد۳۱ شهریور۱۳۸۰ به سراغ سومین قربانی خود می‌روند! قربانی این بار زن است، «جمیله امیراسماعیلی ۲۸ ساله ـ متأهل» محمد حمزه مصطفوی دراعترافاتش در مورد قتل جمیله امیراسماعیلی نوشته است: «به نام زهرا او را می‌شناختیم. مسئول خانه‌های فساد بود و دختران فراری را پناه می‌داد او را به باغ پسته بردیم، علی ملکی روی کمرش نشست من هم تنش را زیرآب بردم بعد او را درصندوق‌عقب انداخته و به جاده ماهان بردیم چون زن بود او را در گودالی دیگر انداختیم؛ و کمی خاک روی او ریختیم.»
«محمد یاعباسی ۲۱ ساله، کارمند اداره جهاد سازندگی کرمان» او مسئول عملیات پایگاه مولا هست که محمدحمزه مصطفوی فرمانده‌اش هست، یاعباسی صراحتاً در بازجویی‌هایش می‌گوید: «چون آقای مصطفوی گفت این کار را باید بکنید، ما این کار را کردیم، خدا ما را ببخشد» یاعباسی معتقد است حمزه فرمانده او بوده است و به او دستورسازمانی داده و او اطاعت کرده است او درتمام دوران بازجویی و دادگاه خود را بی‌گناه می‌داند و مشارکتش درقتل را یک«مأموریت» می‌داند، وکیل یاعباسی نیزهمین اعتقاد را دارد. «محسن عامری» وکیل مدافع یاعباسی در دادگاه گفته است:«همه کارهای اعضای پایگاه منفی نبوده و فعالیت‌های مثبت و قابل‌تقدیر زیادی داشته وهمه ساکنان محله به آن واقف هستند. همچنین امکاناتی از قبیل اتومبیل، سرباز، دستبند و بی‌سیم که توسط مقام‌های مافوق دراختیار آن‌ها قرار داشته همه تأییدی برقانونی بودن پایگاه است.» وی درادامه افزوده است: «عادلانه نیست وقتی کارگزار و یا مأموری از حکومت اسلامی، خارج ازحیطه اختیارش و با این تصور که به وظیفه شرعی خود عمل می‌کند، مرتکب جرمی گردد، منکر سایرکارهای مثبت و حتی ارتباط او با حکومت و نظام بشویم. آیا این عمل پشیمانی در پی نخواهد داشت؟ آیا این روش را حکم خدا می‌دانیم؟»
محمد یاعباسی ماجرای قتل را این‌گونه شرح می‌دهد:«آقای مصطفوی شب زنگ زد خانه ما و گفت بلندشو بیا خانه‌یکی از دوستان، آدرس را نمی‌دانستم، آدرس داد. گفت فوراً بیا و ماشین را هم بیاور و من رفتم دنبال علی ملکی… رفتیم آنجا. دیدم که به آن زن دستبند زده‌اند و حمزه گفت او را به داخل ماشین ببرید تا ساعت ۱۲ شب، همین‌طور داخل شهر می‌چرخیدیم حمزه گفت که باید او را به سر تلمبه(حوض) ببریم. گفتم حمزه، این زن است، چرا؟ گفت: نه، استخاره خوب است. به باغ پسته رفتیم. حمزه زن را پایین آورد، من گفتم حمزه این زن است و من دست به او نمی‌زنم. گفت باشد تو مراقب اطراف باش دیدم که حمزه او را داخل آب انداخت و علی ملکی هم داخل آب بود و او را گرفت.»
بعدها نه‌تنها درخلال دادگاه اتهام«فاسد بودن» مقتول ثابت نشد بلکه جنازه وی نیز پیدا نشد، سازمان پزشکی قانونی استان کرمان درگزارش‌های کشف جسد نوشته است که تنها بخش‌های از استخوان پای جمیله امیراسماعیلی را کشف کرده است و جسد توسط حیوانات وحشی خورده شده. پرونده سومین مقتول نیز نهایت درسال۱۳۸۳ یعنی دوسال پس از وقوع قتل مختومه شد و خانواده جمیله با دریافت ۱۸ میلیون تومان دیه از شکایت خود گذشت کردند.
بعدازسومین قتل است که حالا خبر«سر به نیست» شدن تعدادی از کرمانی‌ها به مطبوعات هم درز پیداکرده است، روایت‌ها متفاوت است، دربعضی ازمطبوعات محلی و سراسری خبراز ناپدیدشدن بیشتراز۳ نفر می‌دهند حالا نیروهای امنیتی و پلیس شهرهم به دنبال قاتل یا قاتلان هستند. شاید همین اخبار و یا تحقیقات است که گروه کم‌کارتر می‌شوند، حمزه دراعترافاتش به این مسئله نیزاشاره می‌کند و می‌نویسد: «ازسپاه ناحیه به ما گفته بودند درمورد شایعه ناپدید شدن و کشته شدن‌شان تحقیق کنیم.» قاتلان خود مأمور بررسی تحقیق پرونده مقتولان شده بودند!
اما همه این‌ها باعث نمی‌شود تا آن‌ها از کارخود دست بکشند، باگذشت نزدیک به یک ماه از سومین قتل گروه ۲۸ آبان۱۳۸۱ درحالی‌که مشغول عملیات«ایست و بازرسی بسیج» بودند جلوی خودروی پژو ۴۰۵ سفیدرنگی را می‌گیرند که درآن‌یک پسر و دختری نشسته بودند،«محمدرضا نژاد ملایری ۲۸ ساله» و«شهره نیک پور۲۹ ساله» پس از چک کردن مدارک‌شان محمدحمزه مصطفوی‌ای به بسیجیان پایگاه شهید مولا که درمحل حاضر بودند می‌گوید: «این‌ها رابطه نامشروع دارند و درکار توزیع مشروبات الکلی هستند.»
اگرچه آن روز محمدحمزه مصطفوی به بسیجیان پایگاه تحت فرمانش با قطعیت می‌گوید:«این‌ها رابطه نامشروع دارند و درکار توزیع مشروبات الکلی هستند» اما بعدها دراعترافاتش می‌نویسد: «ما نمی‌دانستیم که چکارکنیم؟ آیا این‌ها همان مشروب‌فروش‌های عمده هستند یا نه؟ استخاره گرفتیم برای آقای ملایری خوب آمد دراستخاره آمده بود که«ما همواره براعمال شما ناظرهستیم و پاداش و اجر شمارا خواهیم داد و بدکاران را به مرگ زودرس خواهیم رساند شمارا تا پای آتش می‌بریم ولی آتش را برای‌تان گلستان می‌کنیم، بعدازاین استخاره تصمیم گرفتیم آن دو را بکشیم.»
«محمد سلطانی، ۱۹ ساله» سرباز«قرارگاه امربه‌معروف و نهی ازمنکر سیدالشهدا» سربازی که در روز قتل تحت فرمان محمدحمزه بوده است، او دراعترافاتش می‌گوید:«به حمزه گفتم: کشتن آن‌ها درحیطه وظایف ما نیست ولی او اصرار کرد گفت خودت استخاره کن با تسبیح استخاره کردم عدد ۶ آمد یعنی هرکاری داری با سرعت انجام بده که رضایت خدا درآن است» و این‌چنین است که با آن«استخاره‌های خوب» بسیجیان محمدرضا نژاد ملایری و شهره نیک پور را به همان قتلگاه همیشگی یعنی به باغ پسته می‌برند و پس از خفه کردن درآب، اجسادشان را درصندوق‌عقب پژو می‌گذارند.»
محمدحمزه مصطفوی می‌گوید: «اتومبیل را به خانه خودمان آوردم، پدر و مادرم به حج رفته بودند و رفت‌وآمدی به منزل ما نمی‌شد» محمد سلطانی درگوشه دیگری ازاعترافاتش می‌گوید:«فردا حمزه زنگ زد که بیا تا جنازه‌ها را جایی بیندازیم، دوباره استخاره کردم، بسیارخوب آمد، با او رفتم و جنازه‌ها را درجاده جوپاری انداختیم، بعد به تکیه فاطمیه رفتیم و زیارت عاشورا خواندیم و بسیارگریه کردیم.»
دو روز بعد مأموران اداره آگاهی کرمان پژویی را در زنگی‌آباد پیدا می‌کنند این اتومبیل با ریختن بنزین روی آن به آتش کشیده شده بود به‌طوری‌که موتورآن‌هم ذوب‌شده بود ازهمین رو شماره آن را نمی‌توانند بیابند اما با جستجو دراطراف خودرو درکنار جاده چوپاری کرمان تکه‌هایی ازجسدی را پیدا می‌کنند که ظاهراً توسط حیوانات وحشی ازهم دریده شده با جستجوی بیشترخود جسد را می‌یابند که در گزارش پزشکی قانونی کرمان درباره‌اش توضیح داده‌شده: «مردی حدوداً سی‌ساله به پشت افتاده، قسمت بالای تنه از شکم و احشام داخل شکم توسط حیوانات وحشی خورده شده» با تحقیقات بعدی مشخص می‌شود جسد متعلق است به«محمدرضا نژاد ملایری» در چند کیلومتر دیگر نیز تکه‌هایی از جسد دیگری می‌یابند که مشخص می‌شود متعلق است به شهره، مادرشهره از روی تکه‌های لباس توانست دختر خود را شناسایی کند آن دو مقتول نامزد یکدیگر بوده‌اند و قرار بوده تا ماه دیگرعروسی نمایند وآن روزعازم دیدن خانه‌ای بودند که قصد خریدش را داشتند.
پس از شناسایی اجساد قاضی کشیک وقت مأموران اداره آگاهی را موظف کرد تا تحقیقات گسترده‌ای را برای پیدا کردن عاملان جنایت آغازکنند. درجریان تحقیقات مأموران متوجه می‌شوند محمدرضا یک دستگاه تلفن‌همراه داشته که به سرقت رفته است با بررسی تماس‌هایی که با تلفن محمدرضا گرفته‌شده بود، مشخص‌شد پس از ناپدیدشدن زوج جوان، چندبار ازاین تلفن با شخصی به نام«هادی.ی » تماس گرفته‌ شده است این شخص به اداره آگاهی احضار می‌شود اما چون فاقد سابقه بود از رفتن نزد مأموران خودداری می‌کند اما چندروز بعد خانواده‌اش او را دراختیار مأموران قرارداده وی درجریان بازجویی‌ها می‌گوید:«محمدرضا و شهره را نمی‌شناسم و هیچ تماسی با آن‌ها نگرفته‌ام اما اواخر ماه رمضان زنی با تلفن همراه من تماس گرفت و برای یک پارتی از من مشروب خواست. من هم برای آشنایی با او در پارک نشاط قرارگذاشتم و وقتی به آنجا رفتم پنج بسیجی من را دستگیر کردند آن‌ها ابتدا مرا کتک زدند و بعد به دست‌هایم دستبند زدند و داخل یک ماشین پیکان انداختند. ساعتی بعد مرا به خانه‌ای بردند و از من بازجویی کردند بعد از۲۴ ساعت هم من توانستم از آن خانه فرارکنم.»
مأموران درادامه تحقیقات متوجه می‌شوند تلفن همراه محمدرضا دست افرادی قرار دارد و همچنان فعال است! لذا با صدورنیابت به دادگستری تهران فهرست تمام مکالمات تلفنی محمدرضا از مرکز مخابرات درخواست شده و ضمناً موبایل دیگر مفقودشدگان را نیز کنترل می‌کنند ازجمله موبایل جمیله امیراسماعیلی را و متوجه می‌شوند که موبایل جمیله نیزهمچنان فعال است! و درتمامی مکالمات رد یک فرد ثابت وجود دارد و این‌چنین به محمدحمزه مصطفوی می‌رسند!
با به دست آمدن این سرنخ‌ها درتاریخ دهم اسفندماه ۱۳۸۱ محمدحمزه به دادگاه احضار می‌شود اما ارتکاب قتل را انکار کرده و می‌گوید هیچ ارتباطی با قتل محمدرضا و شهره نداشته است اما هنگامی‌که با دلایل قوی مأموران روبه‌رو شد، لب به اعتراف می‌گشاید و اقرار می‌کند که با همدستی«محمد سلطانی«» و«محمد یاعباسی» این زوج را به قتل رسانده‌اند. هنگامی‌که مأموران قصد داشتند برای دستگیری محمدسلطانی ‌ و محمد یاعباسی اقدام کنند، حمزه با ترفندی خاص مأموران را گمراه می‌کند و می‌گوید که اگر من با آنان صحبت کنم راحت‌تر تسلیم می‌شوند بگذارید من جلو بروم او پس از رفتن نزد دو همدستش به آنان می‌فهماند که فقط درمورد قتل محمدرضا و شهره صحبت کنند. مأموران درادامه تحقیقات خود متوجه می‌شوند فرد دیگری به نام«علی ملکی» نیز با این گروه همکاری داشته و او را هم بازداشت می‌کنند علی درجریان بازجویی‌ها به تصوراینکه همدستانش همه‌چیز را به پلیس گفته‌اند به قتل آن پنج نفر اعتراف می‌کند و می‌گوید: «به‌جز محمدرضا و شهره، مصیب، جمیله و محسن را هم به قتل رسانده‌ایم» دراین‌جاست که محمدحمزه مصطفوی متهم ردیف اول نیز معترف می‌شود که:«ما این ۵ نفر را باانگیزه پاک کردن جامعه از فساد به قتل رساندیم.»
دربعد از این اعترافات بود که سردار جورکش، فرمانده وقت نیروی انتظامی کرمان رسماً اعلام کرد:«چند بسیجی به اتهام قتل‌های محفلی درکرمان بازداشت‌شده‌اند.»  به دنبال اظهارات سردارجورکش مطبوعات و رسانه‌ها خبر را پوشش وسیعی دادند اما همچنان قوه قضائیه از بیان ماوقع پرونده سرباز می‌زند و حتی بسیجی بودن(اظهارات سردارجورکش) را تکذیب می‌نماید پس‌ ازآن سرتیپ محمدرضا جورکش براظهارات خود اصرار می‌نماید و«غلامحسین حیدری رئیس وقت دادگستری کرمان» را به «مناظره» فرامی خواند اما بلافاصله از سوی «سرتیپ محمدباقر قالیباف فرمانده وقت نیروی انتظامی» از سمت فرماندهی نیروی انتظامی کرمان برکنار می‌شود!
با رسانه‌ای شدن خبر قتل‌های محفلی کرمان مقام‌های قضایی ناگزیر درسال ۸۲ طی دادگاهی غیرعلنی شش عضو پایگاه علی‌اصغر مولا مستقر درمسجدآقا غلامعلی بازار کرمان را به‌عنوان عاملان «قتل‌های محفلی کرمان» معرفی و محاکمه کردند. حمایت‌ها از قاتلان محفلی کرمان چنان پررنگ بود که غلامحسین حیدری رئیس وقت دادگستری کرمان پیش از برگزاری نخستین دادگاه این پرونده درحالی‌که پنج شاکی خصوصی پیگیر پرونده بودند درنامه‌ای از آیت‌الله محمود هاشمی شاهرودی رئیس وقت قوه قضائیه کسب تکلیف می‌کند که«دادگاه برگزار بشود یا خیر؟» و اگرچه آیت‌الله شاهرودی در پاسخ به غلامحسین حیدری می‌نویسد:«با قاطعیت پیگیری فرمایید جهت بررسی نقش و مداخله سایر اشخاص احتمالی درارتکاب جنایت و کشف نفس‌الامر قضیه و اینکه متهمان خودسرانه رأساً مرتکب قتل گردیده یا اینکه فرد یا افرادی به‌عنوان آمر درقضیه مدخلیتی داشته‌اند یا خیر؟» اما نتیجه تا به امروز به گونه دیگری است مهمترین کارشکنی قوه قضائیه آنجاست که از زمستان۸۰ تا پاییز۸۱ به روایاتی۱۷ تا۱۸ قتل مشابه در شهرکرمان صورت گرفته که بسیاری از مطبوعات و حتی اداره آگاهی معتقد بودند که احتمالش می رود که آنها نیز کارهمین گروه باشد که همچون روزهای ابتدایی تحقیقات آنها از بیانش سرباز می زنند اما قوه قضائیه پرونده را از نیروی انتظامی تحویل گرفته و خاتمه تحقیقات را اعلام نموده!
اکنون ۱۲ سال از«قتل‌های محفلی کرمان» می‌گذرد پنج قتل به دست شش قاتل انجام‌گرفته است: محمدحمزه مصطفوی -علی ملکی- سلیمان جهانشاهی- محمد یاعباسی- محمد سلطانی و چنگیز سالاری. این افراد درچندین مرحله در دادگاه استان کرمان به اعدام محکوم شدند و احکام‌شان به دیوان‌عالی کشور ارجاع داده شد اما با هربار ارجاع به دیوان آن‌ها توانستند رضایت یکی از خانواده‌های مقتولان را بگیرند و پرونده مجدداً به دادگاه استان ارجاع داده‌شده و حکم اعدام‌شان لغو گردیده تا اینکه نهایتاً درسال ۱۳۹۲ چهارنفر از متهمان این پرونده حکم نهایی اعدام را از دیوان‌عالی کشور دریافت کردند و حکم جهت اجرا ابلاغ گردید. اکنون از آن پنج قتل تنها اولیای دم شهره نیک پور و محمدرضا نژاد ملایری همچنان اصرار براجرای عدالت دارند آن‌ها معتقدند: «ما خانواده‌ها براین باوریم که این پرونده یعنی پرونده قتل مرحوم برادرم و نامزدش نیست بلکه این پرونده متعلق به عامه مردم است باید به نتیجه برسد تا کسان دیگری فکر و خیال این حرکات را در ذهنشان نپرورانند.»
با وجود احکام اعدام برای قاتلان دراقدامی عجیب متهمان یکی پس از دیگری با تودیع وثیقه‌هایی بین۵۰ تا ۲۰۰ میلیون تومان از زندان آزاد می شوند، اولین آزادی، آزادی متهم ردیف اول یعنی محمدحمزه مصطفوی بود که درآخرین ساعات سال ۱۳۸۴ به قید وثیقه ۲۰۰ میلیون تومان از زندان آزادشده!
وکیل خانواده قربانیان نعمت احمدی درباره آزادی متهمان می‌گوید: می‌دانیم که شش جوان ناآگاه کرمانی براثر تلقیناتی که بهشان شده بود در پی شنیدن سخنرانی افرادی که بیشتر دنبال خشونت می‌گردند، پنج شهروند مظلوم کرمانی را بی‌هیچ گناهی کشته بودند، درطول این چهارسال که پرونده درجریان بود به‌هرترتیب بود با توجه به نفوذی که داشتند وضعفی که خانواده‌های مقتولان داشتند از سه نفر رضایت گرفتند. سردسته تیم آقای حمزه مصطفوی که تشکیل‌دهنده این باند بود و مسئول آن پایگاه غیرقانونی بسیج مسجد آقا علی به ظرافتی از زیربار اتهام دو مقتولی که باقی‌مانده‌اند و خانواده‌هایشان رضایت نداده‌اند به‌نوعی فرار کرد و متأسفانه درآخرین ساعات اداری حوزه دادگاه قرارایشان را که بازداشت موقت بود، تبدیل به وثیقه۲۰۰ میلیون تومانی کرد و بدترین عیدی را به مردم کرمان و به قضا و عدالت داد. حمزه مصطفوی که تشکیل‌دهنده این گروه است حداقل مجازاتش باید برابر قوانین ایران قصاص می‌بود ولی ایشان به ده سال زندان محکوم‌شده بود، چنگیزسالوی به شش سال زندان محکوم شد. متأسفانه قرار بازداشت موقت تبدیل به‌قرار وثیقه شده و چون از تمکن بالایی برخوردارند همان لحظات پایانی ظاهراً وثیقه را دادند و حمزه مصطفوی الآن آزاد است!»
ازسال ۱۳۸۴ تا سال ۱۳۹۲ متهمان ‌همگی آزاد بودند تا اینکه پس از گذشت۱۱ سال و برای بارچهارم پرونده به دیوان‌عالی کشور ارجاع داده می‌شود و حکم اعدام متهمان پرونده موسوم به «قتل‌های محفلی کرمان» تایید می‌گردد و متهمان که همه آزاد بودند بازداشت می‌شوند اما اجرای حکم همچنان معلق می‌ماند و به اجرای احکام ارسال نمی‌گردد، خانواده و وکلای قاتلآن‌همچنان مشغول هستند تا رضایت اولیای دم را اخذ نمایند، این درحالی است که طولانی‌ترین زمان اجرای حکم اعدام پس از قطعیت از سوی دیوان عالی کشور سه ماه هست!
سال ۱۳۸۳ زمانی که محمدحمزه مصطفوی و پنج متهم دیگر پرونده درجایگاه متهم ایستاده بودند نه‌تنها ابراز ندامت و پشیمانی نمی‌کردند بلکه اقدام خود را«امربه‌معروف و نهی ازمنکر» می‌دانستند و معتقد بودند برای«جهاد درراه خدا» این کار را کرده‌اند، محسن عامری، وکیل حمزه نیز در دفاعیاتش عنوان کرد:«سابقه و شخصیت مثبت متهمان واستخاره‌ها و دعاهای قبل وبعدازانجام اقدامات یادشده، نشان‌دهنده انگیزه آن‌ها از بزه‌های ارتکابی و عقیده آن‌ها به مهدورالدم بودن مقتولین است و انگیزه دیگری دراین‌باره وجود ندارد؛ بنابراین مستند به تبصره دو ماده ۲۹۵ قانون مجازات اسلامی و تحریرالوسیله حضرت امام، قتل شبه عمد محسوب می‌شود و به نوشته آیت‌الله خمینی همین‌قدر که قاتل اعتقاد به مهدورالدم بودن مقتول نماید، کافی است و لازم نیست که این موضوع را نزد حاکم ثابت کند.»
اکنون اما با گذشت سال‌ها متهمان به جنایت خود معترف هستند واز اولیای دم یکی پس از دیگری حلالیت جسته واز سه تن آن‌ها موفق شدند رضایت بگیرند اما حسن عامری، همچنان معتقد است:«فصل‌الختام بحث این‌که طبق ابلاغیه دفتر مقام معظم رهبری درموارد احکام قصاص صادره از محاکم، درمورد مأموران و بسیجیانی که درمقام انجام‌وظیفه شرعی یا اعتقاد به مهدورالدم یا تحت عنوان نهی ازمنکر مرتکب قتل عمدی شده یا می‌شوند، مقرر فرموده‌اند هرمورد ازاین قبیل با تکیه‌ برجهتی که شایسته است موجب تبدیل قصاص به دیه شود» و اوهمچنان از دو اولیای دم باقی‌مانده می‌خواهد که«از مقام معظم رهبری تبعیت نمایند» و با گرفتن دیه رضایت دهند و پرواضح است که همین«فصل‌الختام» است که باعث شده حکم اعدام تاکنون اجرا نشود!
یک‌بار دیگر به حرف‌های اسماعیل احمدی مقدم برگردیم: «شما یادتان نمی‌آید دردهه ۷۰ حتی گروه‌های خودجوشی بودند که برای حذف اراذل‌واوباش شکل گرفتند و معتقد بودند دستگاه قضایی کار خاصی نکرده و اراذل را یک‌جا می‌بردند و سربه نیست‌شان می‌کردند. البته این عمل قانونی نبود، اما عده‌ای دست‌به‌کار شدند تا خودشان این افراد را اصلاح کنند… این‌ها معمولاً منتظراقدامات حکومت باقی نمی‌مانند و خودشان راسا درمیدان حاضرشده و درگیر می‌شوند، معمولاً احساس تکلیف می‌کنند واز سرتکلیف و درحالی‌که احساس می‌کنند که حکومت درحال مسامحه است، با این تصور که حکومت نیاز به کمک دارد، به صحنه آمده.»
یک‌بار دیگر به ماجراهای گروه قنات نگاه کنیم! عاقبت محمدعلی بشارتی چه شد؟ آیا حتی یک‌بارهم کسی و محکمه‌ای از او درباره آن حوادث جنایت‌بار سؤالی پرسید؟
یک‌بار دیگر نیز به تیترمیانی روزنامه خراسان یکشنبه ۷ مرداد۱۳۸۰ نگاه کنیم: «حمید استاد مسئول انصار حزب‌الله مشهد: خوشبختانه یا متأسفانه سعید حنایی را نمی‌شناسیم و اقداماتش را تائید نمی‌کنیم» اما پس از اعدام سعید حنایی«انصارحزب‌الله مشهد»برای سعید حنایی مجلس ترحیم گرفت و بسیاری از چهره‌های سرشناس و بنام انصار حزب‌الله نیز درآن مجلس شرکت جسته، نشریه ندای ولایت مشهد ارگان انصارحزب الله مشهد درهمان زمان در تیتر اول خویش از سعید حنایی به‌عنوان«شهید امربه‌معروف و نهی از منکر» نام برد!
باگذشت نزدیک به ۱۳ سال از اظهارات آن روز دبیرانصارحزب‌الله مشهد، جالب است که کمیل کاوه دبیرانصارحزب‌الله اصفهان نیز وقتی‌که از او درباره واقعه اسیدپاشی دراصفهان سؤال می‌شود دقیقاً مشابه همان اظهارات را بیان می کند:«متأسفانه یا خوشبختانه اصلاً از این موضوع خبر ندارم» او درادامه می‌گوید:«یک انسان مسلمان اگر یک‌ذره دین هم داشته باشد اصلاً فکر این کار به سرش نمی‌زند.»
اینکه فرد یا افراد اسیدپاش دراصفهان را انصارحزب‌الله اصفهان بشناسند یا نشناسند مهم نیست کما اینکه سعید حنایی را هم مهم نبود انصارحزب‌الله مشهد بشناسند یا نشناسند شاید هم آن روز حمید استاد راست گفته باشد کما اینکه امروز نیز شاید کمیل کاوه راست بگوید، این مهم نیست که مصباح یزدی قاتلان محفلی کرمانی را می‌شناخت یا نه، اما این مهم است که انصارحزب‌الله مشهد بعدها کار سعید حنایی را ستود، این مهم نیست که سعید عسگر جزو انصارحزب‌الله بود یا نبود، این مهم است که یک روز بعد از ترور سعید حجاریان، انصارحزب‌الله کار سعیدعسگر را ستود و گفت:«در بن‌بست قرار نمی‌گیریم؛ می‌ایستیم، حتی اگر قیمت آن قتل باشد.»(نشریه یا لثارات الحسین ارگان انصارحزب‌الله، دوشنبه ۲۳ اسفند ۷۸)، این مهم است که مصباح یزدی، جنایت قاتلان محفلی کرمانی را تئوریزه می‌کند و براساس نظر فقها می‌داند و اعلام می کند:«من دراین زمینه فتوایی نداده‌ام و فقط اجماع فقها را نقل کردم» این مهم است که هشت روز پس از اسیدپاشی‌های سریالی علیه زنان دراصفهان مصباح یزدی در دیدار با«جمعی از آمران به معروف و ناهیان از منکر بروجرد و قم» می‌گوید: «وقتی ما می‌دانیم که خدا از وضعیت حجاب برخی افراد راضی نیست و امام زمان دلش خون است باید برای خشنودی قلب حضرت کارکنیم برخی مراجع نیز در رساله خود قید کرده‌اند که باید این فریضه به‌صورت آمرانه و نه با خواهش و تمنا باشد، روش امربه‌معروف و نهی از منکر به زمان بستگی دارد و امربه‌معروف خشک خالی همیشه جواب نمی‌دهد» این مهم است که دوهفته پیش از حادثه اسیدپاشی‌ها سیدیوسف طباطبایی نژاد امام‌جمعه اصفهان درخطبه‌های نمازجمعه اعلام می‌نماید:«مسئلهٔ حجاب دیگرازحد تذکرگذشته است و برای مقابله با بدحجابی، باید چوب‌تر را بالا برد و از نیروی قهریه استفاده کرد.»
اینجاست که شناسایی، بازداشت و حتی اعدام اسیدپاشان اصفهان اصلاً مهم نیست و مهم آن فرهنگ و نگاه خطرناک و خشونت‌باری است که درجمهوری اسلامی از بهمن ۱۳۵۷ تا به امروز وجود داشته است نگاهی که یک روز درجهرم چهره خود را نشان می‌دهد، یک روز درتهران و روز دیگر درمشهد و این روزها دراصفهان و این‌چنین است که سعید حنایی، غلامرضا خوش‌رو، سعید امامی و…هرگز نمی می‌میرند و یکی پس از دیگری از جای‌جای ایران برمی‌خیزند یک روز با طناب، یک روز با اسلحه، یک روز با سنگ، یک روز با چاقو و روز دیگر با اسید…