مهشید / رادیو کوچه
آشی برات بپزم که یک وجب روغن روش باشه!
این ضربالمثل کنایه دارد بر اینکه برایت نقشهی شومی کشیدهام و حالت را میگیرم.
توی کتاب «سه سال در دربار ایران» مطلبی نوشته شده که نشان دهندهی ریشهی این ضربالمثل است.
گویا ناصرالدین شاه سالی یکبار آش نذری میپخت و خودش هم در مراسم پختن آش حضور داشت تا ثوابش را ببرد. در حیات قصر ملوکانه، اغلب، رجال مملکت جمع میشدند و برای تهیه آش شلهقلمکار هریک کاری انجام میدادند. بعضی سبزی پاک میکردند. بعضی نخود و لوبیا خیس میکردند. عدهای دیگهای بزرگ را روی اجاق میگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پیش ناصرالدینشاه مشغول کاری میشد. خود اعلاحضرت هم بالای ایوان مینشست و قلیان میکشید و از آن بالا نظارهگر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدین شاه مثل یک فرمانده نظامی امر و نهی میکرد. بهدستور آشپزباشی در پایان کار به در خانه هریک از رجال کاسه آشی فرستاده میشد و او میبایست کاسه آنرا از اشرفی پرکند و به دربار پس فرستد. کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند.
کاملا واضح است آنکه کاسهی کوچکی از دربار برایش فرستاده میشد کمتر ضرر میکرد و وای به حال کسی که آشپزباشی ازش کینه به دل داشت یا باهاش خوب نبود، آنوقت بود که مثلا یک قدح بزرگ آش که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده دریافت میکرد و چون باید قدح را پر اشرفی میکرد حسابی بدبخت میشد.
این هم ریشهی داستان روغن روی آش. حسابی هوس کردم آش بخورم البته نه با کلی روغن روش. راستی چرا تا خوبی هست بدی کنیم و حتا با فرستادن یک کاسه آش اون هم به اسم نذری حالگیری؟ امان از آدمهای بدجنس و فرصت طلب که حتا به نذری هم رحم نمیکنن.