اسپینوزا شاهزاده درویش مسلکِ فلسفه

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۵

اسپینوزا فیلسوف پرتغالی و یهودی الاصل از متفکرین دوره روشنگری در نیمه دوم قرن ۱۷ میلادی بود. در ۲۳ سالگی با وجود تحصیلات مذهبی که داشت در محیط یهودیان مهاجر آمستردام تکفیر  –herem  شد ولی تا آخر عمر کوتاه و مجردانه اش، دست از فلسفه خردگرایانه اش برنداشت.
بعد از سقوط حکومت مسلمانان در اسپانیا و پرتغال توسط سلحشوران مسیحی، این دو سرزمین به جامعه کینه و انتقامِ مسیحیان از مسلمانان و یهودیان تبدیل شدند. مسلمانان مسئولیت کشاورزی و زمینداری منطقه را بر عهده داشتند و یهودیان تجار و بازرگانان اسپانیا و پرتغال بودند ولی با برقراری حکومت مسیحی، دو پایه اصلی تولید و اقتصاد مورد تعدی قرار گرفتند. به طور کلی همه مومنان دین های دیگر یا باید کاتولیک می شدند یا اموال شان متصرف می شد و کشتن و زندانی شدن امری طبیعی بود.
خانواده پرتغالی یهودی اسپینوزا کمی خوش شانس تر بودن و توانستند به  شهر پر رونق و کمابیش آزادتر آمستردام بروند. در آنجا به خاطر آزادی های اجتماعی و حقوق کمی بهتر، آنها کنیسا و مدارس مذهبی شان را برقرار کردند. اما اسپینوزای جوان کم کم در مسیر شک ها و انتقادات، اغلب اعتقادات خودش را به کمک تفکر جدید اروپا که ترکیبی از نواندیشی رنسانس و خردگرایی بود قرار گرفت.
تعریف و باورهای او در باره خدا و طبیعت و مذاهب رسمی باعث تبعید و زندگی بدون افتخار و شهرت برای وی گشت. او حتی پیشنهاد تدریس در دانشگاه ها را نیز به خاطر محدودیت های که برای تدریس تعیین می کردند رد می کرد.
فیلسوف آلمانی هگل ادعا کرده بود که «شما یا پیرو اسپینوزا هستید یا اساساً فیلسوف نیستید!». تعریف شجاعت و صراحت این شاهزاده فلسفه برای انیشتین نیز ستایش برانگیز بود و خود را از پیروان مذهبی که اسپینوزا ارائه کرده بود می دانست.
اسپینوزا نه ضد خدا بود، نه ضد مذهب. ولی به ادعاهای اساسی و جهانشمول مذاهب رسمی و سازمان یافته اعتقاد نداشت. برداشت او خردگرایانه و تا حدودی ماتریالیستی بود. او معتقد بود که تاثیر اصلی و واقعی مذهب، ایجاد رفتار اخلاقی بهتر برای بشریت بوده است.
او در بسیاری از زمینه های اساسی فرهنگ، اخلاق و فلسفه، حرف و نظر مستدل برای گفتن داشت و اندیشه هایش در دوران خودش، از کمترین شبه های منطقی برخوردار بود.
در دنیای معاصر، تصوری که از دانش و تفکر او وجود دارد این است که او از اولین پایه گذاران تفکر بینابینی اشتی بین مذهب و علم بود. تا قبل از آن یا می بایست کفر کامل را می پذیرفتی یا ایمان مطلق… نگاه فلسفی و اخلاق گرایانه او که در زندگی  خودش هم با سرسختی تمام عملی شده بود حتی او را در حد یک قدیس هم  رسانده بود.
او در همان دوران جوانی وقتی که ارث پدری به او رسید و ناچار شد برای ثبت ان با خواهرش بر سر  این ماجرا به محکمه قضایی برود بعد از برنده شدن حق خود، همه دارایی را به خواهرش بخشید. او تراشکار لنز و عدسی ها ماند و خود را به امیال دنیوی  وابسته نساخت. او کنار نوشتن های روزانه و رد و بدل کردن نامه با متفکرین عصر خود، ساده و سخت کوش زندگی کرد.
Why Spinoza still matters
https://aeon.co/essays/at-a-time-of-zealotry-spinoza-matters-more-than-ever