او به تو خیانت نکرد. تاکتیکش نادرست بود

۱۵ مرداد ۱۳۹۵

Elmira ShokrPour
سلام. 7 سال پیش با دخترخاله م که از کودکی برای هم نشان شده بودیم عقد کردم. در دوران نامزدی و عقد هیچ رابطه ایی نداشتم حتی بیرون رفتن. نه اینکه خانوادش مذهبی بودند و سختگیری میکردند. نه. خودش نمیخواست.
میگفت در این دوران دوست ندارم رابطه داشته باشیم. میرفتم خونشون عصبی میشد و همیشه در حال فرار از من بود. فکرش همیشه مشوش و نگران بود. دلیل رفتارهاش برای توجیه پذیر نبود.  به هر حال نامزدی و عقد ما بیشتر از یک سال طول نکشید. و از هم جدا شدیم. دلیلش رفتارهای سردش به من نبود بلکه خیانت بود. خیانتی که برای همه  و خانواد اش محرض شد.
اینکه همسرت بهت خیانت کنه که فامیل بسیار نزدیک هم باشه خودش درد بزرگیه اما این درد وقتی بزرگتر میشه یکی از دوستان نزدیکت در سمت دیگر این خیانت قرار بگیره. بله نامزدم به یکی از دوستان صمیمی من رابطه داشته. ترجیح دادم به دادگاه شکایت ببرم تا اینکه دستم رو به کتک کاری و خونریزی آلوده کنم. نتیجه دادگاه 99 ضربه شلاق برای آنها شد.
بعدها فهمیدم علت نامزد کردن او با من برای رسیدن به اهداف خودش و رسیدن به به اصطلاح عشقق بوده. یعنی با من نامزد کنه بعد به بهانه دستم بده که باهاش بهم بزنم بعد با عشقش نامزد کنه که قبلا به شدت از طرف خانوادش رد شده بود.
بلافاصله بعد از جدایی ما خانواده او برای اینکه به قول معروف جلوی حرف مردم و آبروریزی رو بگیرن با وصلت دخترشان با عشقش رضایت دادند. در واقع آنها به خواستگاری پسره رفتند. چون فامیل بودیم خبرها به گوشم میرسید.  هفت سال گذشت. هنوز هم نتونستم فراموش کنم. هنوز هم درد خیانت عین یک بیماری مزمن گاهگداری میاد سراغم و حسابی عود میکنه. حس انتقام در وجودم زنده میشه و افکار شیطانی میاد سراغم.
بعد از اون ماجرا به پیشنهاد پدرم برای اینکه از این حال و هوا بیام بیرون ایران رو ترک کردم و در رشته مورد علاقم مشغول به تحصیل شدم. حالا در مراحل آخر دوران دانشجویی هستم و باید برگردم به شهر کوچکی که روزی در جای جای آن شاهد خاطرات تلخ و شیرین بودم. میترسم و دلهره دارم که مبادا در آن شهر کوچک با آنها چشم تو چشم بشم. نمیخوام با دیدن مجدد آنها تمام خاطرات و تجربیات تلخم زنده بشن.
ولی با این حساب دلم برای خاله ام تنگ شده و واقعا دوست دارم ببینمش. در این مدت روابط خانوادگی ما طبیعتا تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفت. بعضی وقتها به خودم میگم برو خونشون و این قهر چند ساله رو خاتمه بده یا با تماس تلفنی جویای حالش بشو. ولی میترسم فقط خودم رو کوچک کرده باشم یا مورد شماتت پدرم و بقیه قرار بگیرم.
بعد از این همه مدت حالا با پسوند آقای دکتر کسی رو برای زندگی باید انتخاب کنم اما با نگاهم به گذشته و تجربه تلخم و 32 ساله شدنم انتخاب برایم دشوار خواهد بود.
عیسی عزیز سلام
شاید از این حرف رنجیده شوی ولی کار آن دختر در ذات خودش یک خیانت نبود. او از اول هم طبق گفته ات به تو اظهار عشق و علاقه نکرد. او با سردی نشان دادن  و نداشتن رابطه با تو، در حقیقت، تعهدش به عشقش را نشان داد. اما نامزد سابق شما متاسفانه تاکتیک نادرستی برای رسیدن به مردی که دوست داشت را برگزید. او موقعیت و احساسات تو را نادیده گرفت و خودخواهانه به عزم عشقی که داشت دست به ریسک و خطا زد.
دکتر شدی و بی شک در مسیر آموزش، ذهنیت انتقادی ات و شعور و همه جانبه دیدن تو پرورش یافته است. از این ماجرا عبور کن و بزرگوارانه نشان بده که از چهارچوب حسابو کتاب های محدود نگاه داشته شده شهرسستانی کوچک فراتر رفته ایی. تو هیچ اشتباهی نکرده ایی که سرافکنده باشی.  واکنشی که نشان دادی هم معقول بود. شاید بشود گفت عدو حتی سبب خیر شد. خودت هم این احساس را داشتی که ازدواج برایت زود است و دوست داری به دنبال تحصیل و تخصص بروی.
مطمئن باش اجتماع و فامیل پیرامون تو همه چیز را سریع فراموش می کنند و همواره ه بر وجهه موقعیت کنونی در باره افراد قضاوت خواهد کرد. سربلند و فرخنده زندگی کن. چیزی که سرزمین ما کم دارد بزرگواری و احترام و درنگ است. با تمام وجود برای دخترخاله ات بهترین ها را آرزو ک
شاد و عاشق و موفق باشی