نویسنده: پیتر برفایند*
مترجم: دنیل جعفری
چپگرایی، خصوصیات باورداشتهای مذهبی را دارا است؛ از این رو اصول اولیهاش اجازه نمیدهد راهی به خیر، به جز انقلاب و زور دولتی متصور باشد.
اجازه بدهید آزمایش ذهنی کوچکی انجام بدهیم. فرض بگیریم بعد از درونبینی، چپگرایان، از این فرآیند سه مرحلهای که من در قالب بحث درباره بیمه خدمات درمانی آوردهام عبور کنند:
۱) چپها متوجه میشوند «تاریخ» یک شی نیست و «مردم» قابل اعتماد نیستند
چپگرایان همواره گفتهاند که قوس تاریخ همیشه به سوی آنها خواهد چرخید. این ایدهای هگلی است: هر آینه وقتی ضمیر انسانها به حقیقت آرمانهای چپ روشن بشود، توده بر خواهد خاست و با رأی دادن، مسیر تاریخ را عوض خواهند کرد. اصلاً واژه «پروگرسیوسم» یا پیشرو بودن از همین ایده میآید.
ولی تاریخ بازیاش گرفته. مردم به جای اینکه ضمایرشان روشن بشود، دستدرازی چپها را به عنوان تهدید تلقی کردند. برای نمونه، انتخاباتی که موضوع کانونیشان، سرنوشت طرح جامع خدمات درمانی پرزیدنت اوباما (Affordable Care Act) بوده، همچون انتخاب “اسکات براون” در ماسچوست، انتخابات سال ۲۰۱۰ و ۲۰۱۴ و ایالت پشت ایالت نقاب از نیت واقعی «مردم» برداشته است.
حتی میتوانید به انتخابات ۱۹۹۴ عقبگرد کنید تا قیام مردم در مقابل «هیلاری کر» (طرح پیشنهادی هیلاری کلینتون برای خدمات جامع درمانی) را نمونه بیاورید. «تاریخ» و پیادهسوارانش «مردم»، اینقدرها هم عاشق چپگرایی نیستند. تقصیر «هوشیاری کاذب» به تعبیر مارکسیستی نیست؛ بلکه این مخالفت، نتیجه برآوردی عقلایی، منطقی و واقعگرایانه از کارآمدی (یا در مورد اوباما کر، ناکارایی) طرحهای پیشنهادی چپها است. مردم واقعیت طرح خدمات درمانی اوباما را دیدند، و «تاریخ» از «دست نامرئی» بازار، سیلی محکمی خورد.
۲) آنها احساس عدم اعتمادی سالم نسبت به قدرت دولتی پیدا میکنند
«تاریخ» نه فقط حاضر به خوشرقصی برای چپ نشد بلکه ممکن است با بهرهگیری از تاکتیکهای چپ، گوشمالی به چپ بدهد. چپگرایان به قدری از در سمت درست تاریخ ایستادن خاطرجمع بودند که عاشق فرامین اجرایی چپ و راست اوباما و گربهرقصانیهای قانونی او برای تصویب طرح جامع خدمات درمانیاش شدند. حالا این ابزارها در اختیار رقبایشان است. خوب معلوم است چه میشود! یعنی تا به حال قصههای “ازوپ” (امثال و حکم قدیم اروپایی) را نخواندهاند؟
چه میشد اگر چپ هم در بدبینی به دولت به راست میپیوست و به جایش بر تمرکززدایی از دولت و اعطای مسوولیتها به ایالتها و شهرها میپرداخت؟
اگر به این نتیجه میرسیدند این مزیت افزوده را داشت که زخمهای راست را هم مرهم میگذاشت. راستگرایان را به انسان نبودن متهم کردند به دلیل اینکه باور نداشتند راه حل مشکلات اجتماعی، لزوماً قدرت بیشتر دولت است. شاید چپ بتواند بدبینی راست را داشته باشد؛ شاید بفهمند که محافظهکاران، مخالف بیمه خدمات درمانی برای کسانی که توانایی خریدش را ندارند نیستند، بلکه صرفاً فکر میکنند راههای بهتر و بهینهتری برای رساندن این خدمات، به جز دولت وجود دارد.
۳) چپها حق آزادی تشکل را دوباره کشف میکردند و به دنبال راه حلهای غیر دولتی میرفتند
حالا که افسار دولت از دستانشان خارج شده، ظرفیت عدالتورزی بیپایانشان را به کار میانداختند؛ از «حق آزادی تشکل» مندرج در قانون اساسی بهره میبردند؛ خودشان برای حل مشکلاتشان متشکل میشدند و میگفتند ما برای حل و فصل مسائلمان نیازمند این جمهوریخواهان سد راه که در دولتند نیستیم. خودمان از پَسَش بر میآییم. این یک راه حل غیردولتی برای مشکل است. چه میشد اگر میفهمیدند چنین راه حلهایی هم وجود دارد؟
درآمد “ریچل مداو” مجری مشهور و چپگرای MSNBC اینقدر است که ۴۶۰ خانوار را بیمه بکند و تازه صد هزار دلار هم برای خودش باقی بماند. کل خرجی که برای حضور سلبریتیها در گُلدنگلاب شد، از آرایش و لباس و مو و جواهرات، ۸۸۶۰ خانوار را بیمه میکرد.
در مراسم گُلدنگلاب سال ۲۰۱۲، بیمه دویست خانوار، و امید و زندگی کودکانشان از گوشهای جنیفر لوپز آویزان بود. اصلاً اگر کل صنعت سرگرمی متشکل میشدند، صد میلیارد دلار برای خودشان کنار میگذاشتند و مابقی را خرج بیمه کردن خانواده میکردند، ۲۵ میلیون خانواده بیمه میبودند؛ و هیچ جمهوریخواهی هم نمیتوانست هیچ غلطی بکند.
چرا چنین نخواهد شد
همه میدانیم چنین نخواهد شد. ولی نشان میدهد چپگرایی واقعاً چیست. چپگرایی نه نیل به یک خیر عمومی، بلکه انقلاب کردن در فرهنگ با زور دولت است. برای چپگرا بودن، میبایست باور داشت میشود جامعه و حتی ذات انسان را با ابزارهای سیاسی عوض کرد، از همین رو است که دولت را میپرستند.
حالا که چپها بیرون از دولت هستند، نمیدانند چه باید بکنند. راستها شکست را بهتر تحمل میکنند چون جایگاهشان را در موسساتی خارج از دایره دولت برای خیر رساندن میشناسند. راستگرا، دیدگاهی بدبینانهتر نسبت به تاریخ و انسانیت دارد و از همین رو، اولاً انتظاراتش را بالا نمیگیرد و دوما روی چیزهایی که در خودش، خانوادهاش، کلیسایش، تجارتش یا جامعهاش میتواند عوض بکند متمرکز میشود.
چپها تصوری آرمانگرایانه از آنچه با اعطای قدرت کافی به دولت قابل دستیابی است دارند؛ همه سرمایهشان را قمار این میکنند که ضمیر خفته انسانیت بیدار میشود و اختیار سرنوشتش را به دولت واگذار میکند؛ در همین حین که خودشان با وسواس مشغول مدیریت جامعه با آگاهی فوقالعادهشان از سیاست میشوند، دوباره با رجوع به امثال و حکم “ازوپ”، آنها باور دارند که مار (تاریخ و انسانیت) مطابق آرمانهای آنها عمل میکند. اینطور نیست، و آنها دوباره گزیده شدند.
کسی ممکن است بدبینانه، چپگرایی را صرفاً عاشق قدرت و دولت بزرگ بداند؛ وگرنه تا الان با مرور شکستهای پی-در-پی دولت بزرگ در پیاده کردن سیاستهای چپ، بایستی تجدیدنظر میکردند. یک نتیجهگیری خوشبینانه این است که بلوغ فکری ندارند که راه حلهای غیردولتی را تصور کنند؛ مثل کسی که ذهنیتش هنوز دبستانی است: «میخواهم مبصر بشوم تا حکم کنم همه با هم دوست باشند.»
تفسیری باریکبینانهتر و دقیقتر این است که چپگرایی، خصوصیات باورداشتهای مذهبی را دارد و بر اساس اصول اولیهاش نمیتواند به خیری غیر از آنچه با عمل انقلابی و دولتی بهدست میآید بیندیشد.
انواع افسانهباوریهای چپ
هدف از آزمایش ذهنی بالا این بود که نشان بدهیم چطور یک فرآیند ذهنی که میتواند اتفاق بیفتد، به خاطر چشمبندهای ایدئولوژیک هرگز رخ نمیدهد. بیایید به این باورداشتها نگاهی بیندازیم.
۱) دین چپگرایی، عرفان است
عرفان (گنوستیسم) وقتی وارد سیاست بشود، نتیجهاش چپگرایی میشود. ذهن عرفانی در مطلقهای سیاه و سفید غوطه میخورد. حرفش این است که سر تا پای نهادها و سیستمهای جهان فاسدند، و وعده رستگاری نورانی و عدالتمحور میدهد. از نظر سیاسی، ذهن عرفانی تنها میتواند انقلابی باشد: انسانی جدید با تفکری جدید بر خواهد خاست و تاریخ را به عصری جدید رهنمون خواهد شد. عصر کهن سراپا نابود خواهد شد. تا آن زمان، ذهن عرفانی رابطهای مالیخولیایی با این دنیای سراپا فاسدی که در آن زندانی شده دارد.
این عرفانگرایی چپها بسیاری چیزها را توضیح میدهد. برای نمونه میشود فهمید چرا یک چپگرای متعصب، نمیتواند وقوع خیر از راهی به جز انقلاب و دولت متصور بشود. خانواده، کلیسا و سنت فرهنگی، مجراهای گذشتهی فاسد هستند که میبایست با انقلاب متحول یا جایگزین بشوند. همینطور خشم و افسردگی به هنگام شکست خوردنشان را توضیح میدهد. این مالیخولیا، سنخ نمای ذهن عرفانی است. چپگرای متکی به عرفان هرگز خودش را به بیرون ماندن از قدرت عادت نمیدهد: با دنیا کار کردن، به جای با انقلاب کاملاً متحولش کردن، به معنای از دست دادن ایمان است.
۲) خدای چپگرایان، تاریخ است
نقل قول «قوس جهان اخلاق به سوی عدالت خم خواهد شد» اول از یک روحانی مسیحی قرن نوزدهمی بود که روحانی دیگر قرن بیستمی، مارتین لوترکینگ، آن را زبانزد کرد. وقتی اوباما از “کینگ” این حرف را نقل کرد، در زمینه سخنرانی بود که در ادامهاش گفت: «من اطمینان دارم میتوانیم سلطنت خداوند را همینجا روی زمین برقرار بکنیم.»
این شاهدی دیگر بر ریشههای مذهبی چپگرایی است. به عنوان مذهب، چپگرایی دارای الاهیاتی، هر چند غیرمعمول است. این ایده که خدا حکومتش را بر زمین از طریق حرکت تاریخ، به سمت ایدهآلهای مسیحیت پیش میبرد، به لحاظ تاریخی، نوعی از عرفان است که با نام هزارهگرایی (Millenarianism) شناخته میشود.
در حالی که مسیحیت سنتی، تحقق این امید را به جهان دیگر حواله میدهد، هزارهگرایان باور دارند میتوانند همین امروز از آن پردهبرداری بکنند، یا به بیان آنیِ چپها، «همین حالا!» از این منظر، فرمول «فلان چیز، همین حالا!» که شعار چپها برای خدمات درمانی، صلح یا هر چیز دیگری است، تفاوتی با جملهی «بهترین زندگی شما همین حالا!» از “جول اوستین” (مسیحی تبشیری تلویزیونی) ندارد. هر دو، مکاتبی هزارهگرا، سلطنت خدا به روی زمین، و خدا همه-جا حاضر است، هستند.
در حالی که “اوستین” مذهبی بودنش را مخفی نمیکند، مکتب چپگرایی بسیار زیانآورتر است. چپگرایی در حالی که وانمود میکند سکولار و علمی است، با انتزاع مفاهیم مسیحی از زمینه مذهبیشان و اعمالش در دولت، دین و سیاست را در هم میآمیزد. بدین ترتیب، دولت، بدلی از کلیسا میشود.
به همین دلیل است که «مذهبی نیستم، معنوی هستم» معروف میان جوانان، به راحتی با پیشرو بودن (پروگرسیوسم)شان همخوانی پیدا میکند. آنها ایمانشان را از نهاد کلیسا انتزاع کردهاند؛ سپس کلیسا را به کناری گذاشتهاند، و آن را در دولت احیا کردهاند. چپ با نسبت دادن خصلتهای خدا به یک نا-خدا (تاریخ که با عمل دولتی تحقق مییابد) مذهبزدگیاش را پنهان میکند.
۳) چپگرایان تبشیری، آیا «برخاستهاید»؟
معالاسف، مذهب چپ بایستی ایمان چپ هم داشته باشد. مؤمنینش باید برای اهداف چپ «برخاسته» باشند؛ نوعی تجربه تولد دوباره که در عرفان شایع است. رسانههای عامه همواره مجرای مناسبی برای چپگرایان بودهاند. «انجیل الکترونیک»ش اذهان را نه فقط در باورداشتهای چپ آموزش میدهد، بلکه چارچوب ذهنی کیهانی عرفانی هم به آنها میبخشد.
رسانه در عرصه بیپیچیدگی و دنیوی خیال فعال است. جایی که موجودات نورانی دوبُعدی، از خون چسبناک و گوشت بویناکشان جدا میشوند. جایی که روایتها، شخصیتهای نمونه و لحظات پایان خوش، جای واقعیت را میگیرند و تا ابدیت در ذهن ما، همچون اکنون ابدی “نیچه”، پناه بگیرند و ذهن را متوجه ممکن (دستنیافتنی) بکنند؛ و در قبالش از آنچه هست بیزاری بجویند. چپگرایی، امید بیپایان را بهتر از هر روغن مارفروشی میفروشد.
دانشور رسانه، “جین استورات” (Jane Stewart) در توصیف فیلم میگوید: فیلمها اسطورهسازان دنیای مدرن هستند که شخصیتهای نمونهای در فرهنگ را برجسته میکنند. در کنار هم میتوانیم در تاریکی سالن سینما دنیایمان را عوض کرده از اسطورههای باستانی غبارزدایی کنیم. شخصیتهای نمونه به روی پرده سینما جان میگیرند و با بینندگان به خانه میروند. تا به خودمان بیاییم، شخصیت نمونه در محل کار ما حضور مییابد؛ برگه رأیمان را مینویسد؛ و به جای ما در سوپرمارکت محلهمان تصمیم میگیرد.
غرقه شدن روح انسان امریکایی در دنیاهای خلقشده توسط رسانه، شاید توضیح دهد که چرا حزبگرایی در ایالات متحده به بالاترین رقم خود رسیده است. با دور شدن از واقعیت سهبعدی (پوست و خون خود)، ذهن، قالبش را در این سیاه و سفیدهای عرفانی میریزد. حزب خودی، نور خالص و روشنگری است و رقبا، تجسم نمونههای دوبعدی هستند که لباس رهبران تاریکی را به تن دارند.
این شخصیتهای نمونهی دو-بعدی از کجا میآیند؟ دشوار است با کسی گفتگو کرد که فکر میکند «تو شبیه کسی هستی که من در فیلم دیدم» یا «بازیخوردهای کوردل در بازی فساد و واپسگرایی که اخبار رسانه دربارهاش حرف میزنند».
آینده چپ چیست؟
دو باورداشت چپگرایان به چالش کشیده شده است. تاریخ و انسانیت رفتند به دنبال کار خودشان و همه به ریش رسانه، طوری میخندند که انگار پادشاه از اول هم لخت بود (این هم یک ارجاع دیگر به امثال و حکم “ازوپ”). میفهمم چرا چپ در منگی به سر میبرد ولی لزومی ندارد چنین منگی دوام بیابد.
برای نمونه اگر اصول اولیهشان را در چیزی که با حیلهگری از مسیحیت سرقت نشده باشد بنیان بگذارند، یا حرفشان را از طریقی به غیر از دستکاری رسانه و انعکاس تخیلاتشان بزنند، یا راهی به اهدافشان به جز دولت بیابند، شاید تاریخی که اینقدر سنگش را به سینه میزنند، قبرستانشان نشود (آنطور که برای همه دیگر ایدئولوژیهای تمامیتخواه شد).
آینده نزدیک برای چپگرایی بستگی بسیاری به باز کردن کلافی که از رسانه و دولت برای خودشان بافتهاند دارد و یافتن راهی به جز دولت برای تحقق عدالت مورد نظرشان. اما برای این کار، میبایست از دینشان رویگردان بشوند؛ میبایست آن باورداشت اولیه، غالب عرفانی ذهن و ایمان به دولت را کنار بگذارند.
آیا این ممکن است؟ آیا چپگرایی بدون تبلیغاتگرایی و کسب قدرت سیاسی بقا مییابد؟ امروز بیش از همیشه، همه چیز به خودشان بستگی دارد.
* پیتر برفایند کشیش و نویسنده در “دانشگاه تولِدو” است. این یادداشت در تاریخ ۱ فوریه ۲۰۱۷ در وبسایت “فدرالیست” منتشر شده است.
The post چرا چپ هیچوقت دست از آیه یاس خواندن علیه ترامپ بر نخواهد داشت؟ appeared first on تقاطع.