به یاد مریم میرزا خانی مینا خانی

۲۸ تير ۱۳۹۶

تقدیم به دوست عزیزم تهمینه که سوگوار مریم میرزاخانی‌ است و هم‌مدرسه‌ای او بوده‌است و اما از واکنش‌های عمومی نسبت به مرگ او حیرت‌زده‌ است.
اول: آیا مرگ یک پروفسور زن ریاضی در سن چهل سالگی بر اثر سرطان غم‌انگیز است؟ بلاشک. چرا غم‌انگیز نباشد. سرطان چطور می‌تواند غم‌انگیز نباشد؟ مرگ در چهل سالگی چطور می‌تواند غم‌انگیز نباشد. یک پروفسور زن ریاضی برای مردمی که درصد زیادی از زنانش به واسطه‌ی تفکیک‌های جنسیتی بسیار جدی از بسیاری از صحنه‌های اجتماعی و سیاسی و غیره حذف شده‌اند مشخصآ یک چهره‌ی قوی‌تری از یک زن را بازنمایی می‌کند.

منظور اینست که پشت این همذات‌پنداری درصد زیادی از مردم با این زن یک پیچیدگی‌هایی هم هست که باید در تحلیل‌های در رابطه با این نوع سوگواری در نظر گرفته شوند. در جامعه‌ای که ساختارهای ستم تنها محدود به مساله‌ی طبقاتی نمی‌شود در نظر گرفتن این نوع پیچیدگی‌ها وظیفه ی هرکسی‌است که می‌خواهد تحلیلی جامع‌تر از مساله ارائه بدهد و حتی نقد بسیار رادیکال کند.
دوم: آیا پشت این نوع سوگواری با مریم میرزا‌خانی نوعی از غرور ملی که شانه به شانه‌ی ناسیونالیسم می‌زند وجود دارد؟ صراحتن بله. جامعه‌ای که دائم در حال تحقیر شدن است و دسترسی به جنبش‌های اجتماعی بسیار قوی و پیش‌رو برای انعکاس روح جمعی تحول‌خواه خویش ندارد به راحتی مساله‌ی عقده‌ی حقارت خودش را در موفقیت‌های فردی افرادی خلاصه می‌کند که تنها نقطه‌ی اشتراکش با آن‌ها ملیت‌شان است. اینست که اصغر فرهادی یا مریم میرزا‌خانی نقش شان برای چنین جامعه‌ای فراتر از یک زن یا کارگردان موفق می‌شود. بخش زیادی از جامعه می‌خواهد تصویر خودش را بیشتر در موفقیت‌های بین‌المللی امثال فرهادی یا مریم میرزا‌خانی ببیند. می‌خواهد آن‌ها نمایندگانش باشند. می‌خواهد بگوید ان‌چیزی که مرا بازنمایی می‌کند موفقیت مریم میرزا خانی، نبوغ‌اش و اسکار فرهادی‌است. اینست که این‌طور افراد به راحتی تبدیل به فیگور‌های «ملی» می‌شوند بدون این‌که خودشان اصلن نقش بسیار فعالی در این مدل فیگورشدن بازی کنند. جامعه‌ی تحقیر شده دست به دامن موفقیت این نوع افراد می‌شود تا کمبود‌های خودش را اینطور فرافکنی کند. آیا این مساله قابل نقد است؟ صراحتن بله. اما این نقد نمی‌تواند متوجه شخص مریم میرزاخانی باشد یا برای روشن کردن این مساله به تحقیر جایگاه اجتماعی او بپردازد.
سوم: در جامعه‌ای که ستم طبقاتی، ستم جنسیتی، ستم بر دگراندیشان تا به این حد سیستماتیزه‌ شده و در هم تنیده شده‌است، در بسیاری از موارد فردی که این موانع را کنار زده‌است در جایگاهی «بینابینی» قرار می‌گیرد. به عنوان مثال مشخصن زنان طبقه‌ی متوسط رو به بالا توان بیشتری برای پس زدن ستم جنسیتی قوی علیه خودشان را دارند تا زنان طبقه‌ی فرودست. اما اولآ این مساله قابل عمومی‌انگاری شدن نیست. دومآ صرف اینکه زنان طبقه‌ی فرودست صدای کمتری دارند دلیلی برای نادیده گرفتن ستم جنسیتی علیه زنان طبقات دیگر نیست. اکثریت کسانی که از سد‌های چنین جوامعی می‌گذرند برای «باقی‌ماندن» دست به دامن نقاط قوت دیگری می‌شوند تا جایگاه‌های ضعف دیگری را بپوشانند. این مساله در طبیعت هر مبارزه‌ای نیز نهفته است. آن چیزی که در این مورد حیف است، اینست که این مساله نمود جنبشی و اجتماعی ندارد و در جامعه‌ای تا به این حد دور شده از دغدغه‌های همگانی اجتماعی و سیاسی «افراد» نماینده‌ی این کشمکش می‌شوند و این مساله بیشتر منطق سرمایه‌دارانه را تقویت می‌کند که بله شما نیز اگر بخواهید موفق شوید، می‌توانید و اگر نتوانستید یعنی لیاقتش را نداشتید. آن‌جایی که موفقیت یک فرد عامل تحقیر دیگران می‌شود جامعه باید با این سوال مواجه شود که چرا؟
چهار: سرطان در ایران اصلآ مساله‌ی شوخی برداری نیست. سرطان یکی از عاملین بزرگ مرگ و میر در ایران است. علت شیوع بیش از حد سرطان در میان ایرانیان صد در صد با وضعیت اقتصادی و سیاسی و وضعیت کلی جامعه سر و کار دارد. اینست که نه تنها مرگ مریم میرزاخانی در چهل سالگی بلکه علت مرگ او نیز دلیلی برای همذات‌پنداری در صد زیادی با او و سوگواری برای او می‌شود. جواب این مساله همیشه این رتوریک نیست که پس دیگر بیماران سرطانی که صدا ندارند چه؟ سوال اینجا اینست که چرا مساله‌ی سرطان در ایران و بیماران فرودستی که قادر به پرداخت هزینه‌های گزاف درمانی خویش نیستند به درستی طرح نمی‌شود؟ این سوال طبیعتآ جای پرداخت دارد اما نه در صورت‌بندی‌ای که سوگواری بر سر مرگ یک شخصیت شناخته‌شده به علت سرطان را در تقابل با این طرح سوال قرار دهد.
برگرفته از فیسبوک نویسنده