روایت اولین اسیر فراری۲۶ مرداد ۱۳۹۶سوز سرما از لای نردهها تو میآمد، ساعت از نیمههای شب گذشته بود، نگهبانها این موقع شب خواب بودند، حالا وقتش بود، باید دل به دریا میزدیم... 0000