ما متهمیم بنفشه جمالی

۱۵ شهریور ۱۳۹۶

حدود ساعت شش رسیدیم دم ورزشگاه. با بلیت‌هایی که در دست داشتیم و فکر می‌کردیم این بار اوضاع با قبل فرق دارد. ما قانونی و بر اساس جنسیت مان بلیت بازی ایران و سوریه را خریده بودیم و فکر می‌کردیم این بار لااقل از توهین و تحقیر خبری نیست. مادر و دختری برای دیدن بازی به دم در ورزشگاه آمده بودند. دختری با صورتی که پرچم ایران را رویش نقاشی کرده بود از اصفهان به تهران آمده بود. تعدادمان زیاد بود. زیادتر از آنچه فکر می‌کردیم. باهم و در کنار هم به سمت ورزشگاه رفتیم. هرچه نزدیک‌تر می‌شدیم خوشحالی‌مان بیشتر می‌شد «انگار این بار قرار نیست جلوی‌مان را بگیرند». به در ورزشگاه رسیدیم. با ناباوری قدمی حتی به داخل ورزشگاه گذاشتیم که مردی بی‌سیم به دست جلوی‌مان را گرفت و به فارسی پرسید سوری هستید؟ خنده روی لبانمان خشکید. سر تکان دادیم که نه ما ایرانی هستیم. مرد دستش را به علامت توقف جلوی‌مان گرفت و گفت: «نه نه زنان ایرانی نمی‌توانند بروند داخل ورزشگاه فقط زنان سوری!» بلیت‌هایمان را نشان دادیم که بلیت خریده‌ایم. به نام خودمان. با جنسیت خودمان. مرد بلیت‌ها را گرفت و از آن‌ها عکس گرفت و ما را به گوشه‌ای فرستاد و گفت «همین‌جا بمانید تا برای ورودتان به ورزشگاه هماهنگی‌های لازم صورت گیرد.»

جمعیت زیادی از مردان به سمت ورزشگاه در حرکت بودند. در همین حین تماشاچیان سوری هم از راه رسیدند. زنان و مردان در کنار هم ایستاده بودند. برای ورود زنان سوری به ورزشگاه باید مجوز صادر می‌شد، مردان سوری اما به داخل ورزشگاه نرفتند و بیرون کنار زنان کشورشان ایستادند تا وقتی‌که مجوز ورود زنان سوری صادر شد. ما زنان ایرانی اما با پرچم‌های ایرانی که در دست داشتیم بیرون در ورزشگاه همچنان منتظر مجوزی بودیم که مرد قول داده بود. مأموران امنیتی مدام عکس و فیلم از زنانی که پشت در ورزشگاه ایستاده بودند می‌گرفتند. هرچه به شروع مسابقه نزدیک‌تر می‌شدیم جمعیت مردانی که به ورزشگاه می‌رفتند کمتر و رفتار مأمورانی که راه را برای ورود ما به ورزشگاه بسته بودند تندتر و خشن‌تر می‌شد. مردی با لباس فرم سبزرنگ سمتمان آمد و با لحن خشن و تهدیدآمیزی ون‌هایی که کنار در ایستاده بود را نشان داد و گفت: «اگر تا پنج دقیقه دیگر نرفتید دستور می‌دهم همه‌تان را با همین ون‌ها ببرند بازداشتگاه.» بلیت‌هایمان را نشان دادیم که ما بلیت داریم چرا باید بازداشت شویم. مرد با لحن بدتری شانه‌هایش را بالا انداخت و گفت: «بلیت داشته باشید. قرار نیست بروید داخل ورزشگاه.» مأموران زن به سمتمان آمدند که اگر نروید مطابق با دستور رئیسمان باید «متهمین» را به بازداشتگاه هدایت کنیم! با شنیدن کلمه «متهمین» همه به سمت مأمورین زن برگشتیم. چندین بار کلمه متهمین را در دهان مزه مزه کردیم! چه تلخ بود شنیدن این کلمه. ما متهمینی بودیم که با داشتن بلیت‌هایی در دست تنها خواسته‌مان ورود به ورزشگاهی بود که معلوم نیست بر اساس کدام قانون سال‌ها از حضور در آن محروم شده‌ایم. مأموران زن ابتدا آرام و بعد با تندی سعی کردند ما را به گوشه‌ای دور از در ورودی ورزشگاه انتقال دهند. جایی که بتوانند ما متهمین خطرناک را از دید میهمان‌های خارجی‌شان پنهان کنند.
ما زنان ایرانی این بار هم از ورود به ورزشگاه محروم ماندیم. ورزشگاهی که میزبان زنان سوری و میزبان زنان نماینده‌ای چون طیبه سیاوشی بود که با لبخندی به روی لب و بی‌تفاوت به تماس‌های مکررمان به تماشای مسابقه‌ای نشسته بودند که ما زنان ایرانی صدای هیاهویش را از راه دور و بیرون در ورزشگاه می‌شنیدیم.