یاد آباجی زنده و شاد می­ماند، به همان شادی لبخند همیشگی و زیبایش!

۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۷

مادر ارض یکی از زیباترین فرزندانش را به معنای والای انسانیت و فداکاری امروز در آغوش می­گیرد! یاد آباجی زنده و شاد می­ماند،  به همان شادی لبخند همیشگی و زیبایش! هرگز نخواسته­ام که در کنار نام یا فعالیت کسی، به قول معتارف عکس بگیرم و یا به قول مارگوت بیگل " ساده در کنار کارهایی که دیگران انجام داده­اند بایستم و" بگویم من" اما برای این­که مکنونات قلبی­ام را در مورد آباجی­ی عزیز بر زبان آورم و به گوش بازماندگانش  گمهربان  برسانم و هم_چنین به این دلیل که، آباجی در یک سه­شنبه به خاک سپرده می­شود و مادرم  را در یک سه­شنبه از دست دادم، بر آن شدم که در باره­ی این عزیز چند خطی بنویسم و خاطره­یی را تقسیم کنم. متاسفانه به دلیل بیماری نتوانستم در مراسم خاک سپاریش حاضر شوم. آبجی را کم دیده­ام، چه در کردستان و چه در خارج کشور به دلایل معلوم و مجهول! اما  همیشه او را ستوده­ام. نه فقط به خاطر مبارز بودنش، نه به خاطر پایداری و استقامتش، بلکه به صرف وجود زلالش و لبخند زیباش و کل وجودش که براستی شایسته­ی  نام انسان است آن هم انسانی والا، شریف، بسیار مهربان و صبور.تیز هوشی عاطفی و اجتماعی آباجی  که خود را در برخورد­های مادرانه و صمیمانه­ش متبلور می­ساخت همیشه دیدن این موجود نازنین را برای من نه تنها شادی آور، بلکه التیام بخش می­ساخته است، اگر در مراسمی، تظاهراتی، یا بطور تصادفی در گذری او را در خارج کشور ملاقات کرده­ام، آغوش گرم و مهربانش که به ساده گی بوی مادر می­داد و بوسه هایش تائید کننده­ی پذیرفته شدن و دوست داشته شدن از طرف او بود، برایم آسوده گی خاطر به همراه داشته است.آباجی بی­شک رفیقی مبارز و کمونیستی پویا بود،  دید ژرف انسانیش و بر خورد طبیعی و مدرن او به مسائل اجتماعی دلیل ارداتمندی  خاص من به او بود.­به خاطر دارم  وقتی که برای مدتی کوتاه مسولیت مهد کودک را برای بچه­های ما در کردستان به عهده گرفته بود، روزی برای تحویل گرفتن بچه­هایم از محل کارم  به دیدارش رفتم ، از دور تا مرا دید با خنده­های دلنشین به استقبالم آمد و در حال آمدن به سویم گفت: بیا  تا برایت تعریف کنم ماجرای امروز را. دستم را گرفت مرا کنار خودش نشاند و برایم تعریف کرد که چون نهار بچه ها دیر شده بوده، نوه­های خود عزیزش و فرزندان من بچه­ها را به صف کرده ­اند، بشقاب­های غذایشان را با قاشق بر داشته­اند و در حال کوبیدن  بر بشقاب­ها شعار "آباجی اخراج باید گردد" یا چیزی شبیه این سر داده اند! کلی خندیدم اما بحث زیبایی که در گرفت و تیز هوشی اورا نمایان ساخت در باره­ی تاثیر محیط بر کودکان، و این که کودک انسانی فقط میمونی مقلد نیست که از والدینش همه چیز را می­آموزد، بلکه با داده­های محیط  و  درک خودش آن­ها را می­آمیزد و استنتاج می­کند. برای من بویژه این ژرف اندیشی جالب بود چرا که بارها از طرف کسانی مورد انتقاد قرار گرفته بودم که گویا مفاهیم تئوریک یا سیاسی را به کودکانم می­آموزم و به این دلیل آن دو  به قول کُردی "قسه ذل" هستند! این بحث عمیق و انتقادی نه تنها مرا شاد کرد بلکه باز هم مثل هر بار دیدن آباجی  التیام بخشید و حس تائید شدن  به عنوان فرزند به من داد. یادش برای من همیشه زنده است. همین­طور  که برای بسیاری دیگر. آباجی و مادرانی از این تبار، این گفته­ی صمد بهرنگی را اثبات کردند که چه زیبا، زندگی انسان­های خاصی می­تواند در زندگی دیگران تاثیر داشته باشد، و بی شک مرگ­شان کمبودی جبران ناشدنی است.  برای تمامی  فرزندانش اسد، دلیر، مریم افراسیابی،و نوه هایش از صمیم قلب  آرزوی شکیبایی دارم. یادش زنده. پیشنهادی برای تصحیح نام کتاب آباجی دارم، انسان بودن یک پروسه است، از کودکی تا مرگ و واژه ی سالمند را در مورد او برای این کتاب مناسب نمی دانم، هر چند که این تاکید معنی مبارز بودن طولانی  او را در خود مستتر داشته باشد مناسب نیست.نح9.سوسن بهار  سه شنبه 15 ماه مه 2018